گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد چهارم
.ديوانه بابلي يا دلير بابلي در داستانهاي مذهبي مربوط به شرح زندگي برخي امامان كه جانشينان پيغمبرند، جايگاه خاص دارد، زيرا وي با سلاح خود زنجيري كه بر سر آن گلوله آهنين تيغ‌داري بوده بر دشمنان آنان حمله مي‌برده، و ايشان را از پاي درمي‌آورده است. و به گمان من اين ساده‌ترين اسلحه زمان قديم بوده زيرا در سنگتراشيهاي تخت جمشيد كه به تحقيق از جمله كهن‌ترين آثار باستاني جهان مي‌باشد همه سواركاران چنين سلاحي بر ترك اسب خويش دارند.
معروف‌ترين كوچه‌هاي اين محله كوچه‌هاي امين الدين حسن، هارون ولايت، گلبار، نقش جهان، تختگاه؛ و بزرگ‌ترين گرمابه‌هايش حمامهاي زعفران كاران، و سنگتراشان مي‌باشد. كوچه تختگاه به ميداني به همين نام كه از جمله معروف‌ترين جاهاي شهر است منتهي مي‌شود. در اين ميدان عدّه زيادي قهوه‌خانه و كوكنارخانه داير است. همچنان‌كه ما شراب مي‌نوشيم، ايرانيان براي گرم شدن بدن، و انبساط خاطر دم كرده كوكنار كه زيادروي در آن مستي شراب را به بار مي‌آورد مي‌آشامند. در آن‌جا غالب اوقات جمعيّت كثيري براي نوشيدن چاي و دم كرده كوكنار يا صحبت كردن و خنك شدن، يا زيارت هارون ولايت جمع مي‌شوند



.
هارون ولايت نزديك ميدان تختگاه و يكي از مكانهاي مقدس و زيارتگه ايرانيان است و كرامات و معجزات بزرگي به آن نسبت مي‌دهند. مخصوصا زنان به آن اعتقاد كامل دارند و گروه گروه به زيارت مي‌روند. اين زيارتگاه به سبك معماري ايران بسيار عالي و مجلل و به صورت مسجد ساخته شده و در هر يك از دو طرفش مناره كوچكي واقع است. هارون ولايت به معني وجود مقدس، و بنابر اعتقاد گروهي ديگر به معني وجود مقدس كشور مي‌باشد. نام و هويّت اين وجود يا شخصيّت مقدس معلوم نيست، هيچكس نمي‌داند اين فرد قدسي مآب خيالي كيست. عثمانيها كه پيرو تسنن‌اند، يهوديان، و همه فرقه‌هاي مسيحيان يكايك او را منسوب به خود مي‌دانند. ارمنيان در اين‌باره روايتي به اين شرح اظهار مي‌كنند:
مسلمانان پس از اين‌كه ايران را گشودند، و زير فرمان خود درآوردند همه آثار نفيس و اشياء مقدس كليساهاي مسيحيان اصفهان را در چاهي واقع در اين محل ريختند. از اين رو اين مكان مورد احترام ارامنه قرار گرفت، و براي اين‌كه اين
ص: 1489
محل مشخص و شناخته ماند توده‌اي پاره سنگ بر آن نهادند. مسلمانان نيز به پيروي و تقليد ارامنه اين مكان را مقدس و محترم شمردند، و به تدريج در آن‌جا مزارهايي درست كردند.
از روي ديگر ملاهاي مسلمان به من اطمينان دادند كه طبق مندرجات برخي كتابهاي مذهبي و بعضي روايات معتبر يكي از پسران امام موسي كه از جمله دوازده امام شيعيان است، در اين‌جا به خاك خفته است. ايرانيان درباره باني اين بنا چنين حكايت مي‌كنند. شيخ حسين بنّا گرچه به راستي بنّاي قابلي بود اما نه تنها هيچ كس او را به كار نمي‌گرفت بلكه معماران ديگر به وي هيچ اعتنا نمي‌كردند و مانع مي‌شدند كسي به او كار بدهد. يك روز هم كه او را براي انجام دادن كاري بردند آن كار چنان مختصر بود كه بيش از يك شاهي مزد به او ندادند.
شيخ حسين چنان دردمند و شوريده‌حال شد كه از سر نوميدي با آن پول شمع كوچكي خريد، بر مزار روشن كرد، و در حالي كه زانو بر زمين زده بود، چنين دعا و استغاثه كرد: من از پدر و مادر و ديگر بستگانم شنيده‌ام با اين‌كه مردم ترا از ياد برده‌اند، و مزارت غريب و متروك مانده از جمله اولياء و مقدسان مي‌باشي. من نيز با اين‌كه در حرفه معماري ماهر و قابلم همچنان بيكار و محروم و بي‌نوا مانده‌ام، و چون آنچه بر من و تو مي‌رود همسان است از ميان مقدساني كه مزارشان زيارتگه انبوه خلقان مي‌باشد ترا برگزيده‌ام و ترجيح مي‌نهم. اگر به راستي تو آني كه من در ضمير خود پرداخته‌ام، مرا از اين تنگدستي و حرمان برهان. اگر چنين كني با توبه صدق و ارادت پيمان مي‌بندم كه زيباترين و شكوه‌مندترين بناها را بر مزارت بسازم.
پس از اين‌كه دعا و نذرش به پايان رسيد به آبادي رحمان كه سه فرسنگ دور از پايتخت و محلّ اقامت وي بود بازگشت. معمار بيچاره گمان مي‌برد اگر دعايش مستجاب شود او را به كار مي‌گمارند. امّا مدتي گذشت و خيري نشد.
غافل بود كه مرادش از طريق ديگر برآورده مي‌شود. مگر روزي شاه اسماعيل كه وي را سلطان خطايي نيز مي‌نامند با زنان حرمش به شكار رفت شبانگاه وقتي باز مي‌گشت توفاني چنان مهيب برخاست كه ميان او و همراهانش جدايي افتاد؛ و ملكه با دو خواجه به آبادي رحمان درآمدند. اما هيچيك از مردمان آبادي جرأت نداشت كه آنان را به خانه خود راه دهد. زيرا در ايران اگر مردي در فاصله‌اي
ص: 1490
كمتر از پنجاه قدم در برابر زنان شاه ظاهر شود كوچك‌ترين مجازاتش اعدام است.
سرانجام ملكه و دو خواجه به در سراي شيخ حسين معمار رسيدند، و چون توفان همچنان شديد بود چندان فرياد زدند و استغاثه كردند كه صاحب خانه بر آنان رحمت آورد و در به رويشان گشود، و در دل گفت: اگر رسم و عادت بر منطق و خرد چيره گردد و مرا گناه ديدن زن شاه از نزديك بكشند از زندگي سراسر رنج و محنت خلاص مي‌شوم. سپس با شتاب تمام خانه را پاكيزه كرد، آتش برافروخت، خوراكي هرچه داشت پيش آورد، آن‌گاه كار خدمت‌گزاري به ملكه را به زن و دخترش سپرد و خود از خانه بيرون شد. پس از اين‌كه ملكه به قصر رسيد ماجرا را به شاه بازگفت. شاه به پاداش آن خدمت شيخ حسين را احضار و ناظر كلّ بناهاي سلطنتي كرد، و چون خواندن و نوشتن نيكو مي‌دانست و هوشمند و با تدبير و درستكار بود پس از مدتي دورميش خان صدر اعظم وي را در حمايت خود گرفت؛ و سرانجام بر اثر جانبداري ملكه وزير اول شد كه در دستگاه دولت آن زمان دومين مقام بود. آن وقت به فكر اداي نذر خود برآمد، و چون اساس بزرگي و دولتمندي خويش را مرهون نظر و عنايت آن مظهر مقدس مي‌دانست اين آرامگاه عظيم و مسجد بزرگ متصل به آن، و مدرسه مجاور و مناره بلند آن را بنيان نهاد، و در حق‌شناسي و سپاسگزاري از دستگيريها و حمايتهاي دورميش خان اين بيت را بر سر در بنا نقش بست:

به اقبال خان دورمنش كامگاربماند از حسين اين بنا يادگار

دنباله اين حكايت چنين است كه وقتي شيخ حسين معمار پيمان و نذر به‌جاي آورد و آن عمارت مجلل را برآورد، هارون ولايت به پاداش مقام وي را تا مرتبه صدارت برافراشت.
بالاي اين مناره دو سنگ آسياي دستي است كه چنان مي‌نمايد آنها را به ديوار نصب كرده‌اند. مردم برآنند اين دو سنگ، همچنين ديرك بزرگي را كه سنگها بدان متكي است و به كنگره مناره تعبيه شده يكي از بندبازان ماهر يكي پس از ديگري با طناب بالا برده است.
در آن نزديكي دو چاه در خور توجه قرار دارد. يكي از آن دو گور حاتم، زورمندترين و تناورترين پهلوانان زمان خود بوده. وي روزي با كشتي‌گيري كه در فنّ خود داراي نخستين مقام بود به زورآزمايي پرداخت. در گرماگرم مبارزه وي را
ص: 1491
كشت. چون نه نفوذ و قدرت اجتماعي پدرش كه ضراب‌باشي يعني رئيس ضرابخانه دولتي بود، و نه هدايا و تحفه‌هايش نتوانست پهلوان حاتم را از قصاص برهاند، وي را به كسان مقتول سپردند و كشته شد. زيرا قانون اسلام حاكم بر اينست كه هر كس ديگري را بكشد بايد قاتل را براي اجراي قصاص به دست بستگان مقتول بسپارند.
بر سر جسد پهلوان حاتم ميان دو دسته جوباره‌اي و نعمة اللهي مبارزه و زد و خورد سختي درگرفت. يكي از آن دو دسته مدعي بود چون پهلوان مقتول در محلت آنها به دنيا آمده جسد بايد در اختيار آنان قرار گيرد، و دسته ديگر مي‌گفتند چون وي در كوي آنان كشته شده جسد متعلق به آنهاست. سرانجام جسد پهلوان حاتم مقتول را در اين چاه انداختند، و تا نيمه به خاك انباشتند. از آن زمان اين چاه خشك شد.
چاه ديگر را كه بزرگ و زيباست حيدر هندي يكي از بازرگانان معتبر حفر كرده و به نام وي خوانده مي‌شود. مي‌گويند اين تاجر در يكي از سفرهاي دريايي به توفاني سخت و بيم‌انگيز گرفتار آمد. در حالي كه از جان به‌در بردن از آن بلاي مدهش نااميد شده بود به دل نذر كرد اگر جان از آن ورطه به‌در برد كنار مسجد هارون ولايت چاهي گود و خوب بكند و كسي را بر آن بگمارد تا تشنه‌كامان را سيراب سازد، و نيز صفه‌اي رفيع و برآمده از سنگ و محصور براي رفاه و آسايش زائران و رهگذران خسته برپا دارد.
از تختگاه به ميدان شاه كوچه‌اي به نام كوچه تخت امتداد دارد، و قصر شاهزاده كوچك در آن است. شاهزاده كوچك مجتهد بزرگ دوران سلطنت شاه عباس ثاني و برادر خليفه سلطان صدر اعظم بود. سپس قصر جلودارباشي است كه يكي از وسيع‌ترين و باشكوه‌ترين عمارات شهر است. آن‌گاه راه به كوچه فريدون طبيب و داش تمورDacheTemour مي‌رود كه چون سراهاي اين دو شخصيّت بر سر اين راه است كوچه به نام ايشان موسوم شده است. كاخ مستوفي الممالك و كاروانسراي درگزيني‌ها در جانب چپ همين كوچه است. سپس اصطبلهاي شاهي است كه اصطبلهاي صاحب الزمان است. زيرا پادشاه آنها را وقف دوازدهمين امام، آخرين خليفه واقعي پيغمبر كرده كه محمد مهدي نام دارد، و ايرانيان وي را صاحب الزمان مي‌نامند و بر اين اعتقادند وي نمرده و مانند ديگر مردمان درنگذشته
ص: 1492
بلكه در محلي نامعلوم به‌سر مي‌برد، سرانجام روزي ظاهر مي‌گردد و با كافران مي‌جنگد. بدين منظور در اين اصطبل روزان و شبان چندين اسب زورمند و جوان و زيبا با ساز و برگ گرانبها نگهداري مي‌شوند، و هميشه دو تا از آن اسبان زين و ركاب شده آماده‌اند تا امام به محض ظهور سوار گردد. درباره اين موضوع در جاي ديگر كتاب به تفصيل سخن گفته‌ام.
سپس راه به كوچه مير اسماعيل مي‌رسد كه يك باب عمارت و يك كاروانسرا به همين نام در آن است. در انتهاي كوچه بازارچه سردار قشون واقع است، و كاروانسراي بيگم يا ملكه نزديك آن مي‌باشد. اين كاروانسرا را مادر شاه صفي اول ساخته، از اين جهت به نام وي موسوم شده است. نزديك كاروانسراي موصوف يك كاروانسراي ديگر و يك حمام وجود دارد كه هر دو پايدار ناميده مي‌شوند.
در نخستين سفرم به اصفهان در اصطبل سلطنتي كرگدني ديدم كه براي اين كه شكل و ساختمان بدنش خوب در ذهنم جايگزين شود چندين بار به تماشايش رفتم، و به نقاشي كه همراه آورده بودم دستور دادم به دقّت تمام شكل آن را بكشد، و اين تصوير آنست. اين حيوان به بزرگي گاوي متوسط اندام، و رنگش خرمايي نزديك به خاكستري مايل به سياه، به رنگ پوست فيل اما خشن‌تر و كلفت‌تر از آن بود، و هرگز چنين حيواني نديده بودم. زيرا در بدن اين جانور بر خلاف ديگر
ص: 1493
حيوانات هيچ گونه جاي مفصل يا نشان محلّ فرورفتگي و برآمدگي استخوان مشاهده نمي‌شد. جز سر و گردن سراسر پوست بدنش پر از گره‌ها و پينه‌هايي بود كه هم از نظر رنگ، و هم از جهت شكل به كاسه لاك‌پشت شباهت داشت.
افزون بر چينهاي متعددي كه در طول گردن تا زير گوشهايش وجود داشت پنج چين بزرگ و ضخيم در بدنش ديده مي‌شد. چين‌هاي گردنش ماننده پرده پرچين و شكني گرداگرد آن را فراگرفته بود و يك چين سراسر شانه‌اش را تا زير شكم پوشانده بود. چين ديگري شكم و پشت، و سه چين طولي ديگر رانهاي حيوان را فراگرفته بود. در صورتي كه جهت چينهاي ديگر چنان‌كه در شكل ديده مي‌شود عرضي بود. شاخ كرگدن كه ديدني‌ترين كليّه اعضاي بدن اين حيوان است و به رنگ خرمايي مايل به خاكستري، و بالاي منخرينش مي‌باشد، به اندازه و شكل يك نان قندي دو ليوري است. پوزه‌اش گرد، و نوك آن همانند منقار عقاب اندكي برگشته است، بالاي آن پهن و صاف مي‌باشد. كرگدن چهار دندان دارد كه دو تا در بالا و دوتا در پايين است، و هر چهار نزديك آخر آرواره است. زبان اين جانور كوتاه و كلفت است، و چشمانش در پايين تقريبا برابر لبها واقع است. درازاي دمش كه از هشت گره تا ده گره مشابه دانه‌هاي تسبيح درست شده كمتر از يك پاست. پاهايش كلفت و كوتاه است، و هر كدام سه سيخك از جنس شاخ در جلو، و يك برجستگي پينه مانند در عقب دارد.
وقتي من اين حيوان را ديدم دانستم از آن به بدي نگهداري مي‌كنند.
نگهبان بيشتر خوراك و غذايش را مي‌دزديد، و حيوان بر اثر كمي غذا چنان ضعيف و لاغر شده بود كه با اين‌كه پوست كلفتي داشت دنده‌هايش كه به مهره‌هاي پشتش متصل بود پيدا بود و من عده آنها را كه هشت‌تا بود شمردم. ايرانيان به اين حيوان الكرگدن‌Elkerkedon مي‌گويند. در يك كتاب داستان هلندي كه نام آن سفارت چين است به غلط نوشته شده كه فيل و كرگدن دشمن همند. در صورتي كه كرگدن موصوف با دو فيل در يك طويله به سر مي‌بردند، و من بارها اين هر سه را در كنار هم در ميدان شاه ديده‌ام كه با هم سازگار بودند.
يكي از سفيران حبشه در ايران اين حيوان را به رسم تحفه و هديه براي شاه ايران آورده است. در حبشه كرگدن بسيار است اما هنوز درنيافته‌ام در هند نيز اين جنس حيوان وجود دارد يا نه. آبيسن‌ها يا به قول ايرانيان حبشيها غالبا كرگدن را
ص: 1494
اهلي و تربيت مي‌كنند، و همچنان‌كه از فيل بهره‌برداري مي‌نمايند آنها را به كار مي‌گيرند.
بر سر زبانهاست كه پادشاهان و اميران هندوستان در شاخ كرگدن شراب مي‌نوشند زيرا شاخ اين حيوان اين خاصيت دارد كه اگر شراب آميخته به زهر در آن ريخته شود مترشح مي‌شود، و بدين گونه وجود سم در شراب آشكار مي‌گردد. من به شما اطمينان مي‌دهم كه جزء اول اين گفته افسانه‌اي بيش نيست، و درباره جزء دوم هيچ گونه اظهار نظر نمي‌كنم زيرا هنوز نيازموده‌ام.
پس از اين محله راه به كوي نيماورد مي‌رسد كه از جمله مشهورترين و پرجمعيت‌ترين محلّات اصفهان مي‌باشد. مسجد ذو الفقار كه همنام شمشير حضرت علي است، و كوچه جمال از نقاط ديدني آن مي‌باشد. عمارت خاصه‌تراش- سلمان مخصوص شاه كه شغل مهمي است- يك حمام، خانه شيب ميرزا وزير كارائولوس‌Karaolous ، كوچه نو، كه خانقاه درويشهاي صوفي در آن‌جاست، گرمابه رختشويان، كوچه يهوديان كه يكي از كتيبه‌هاشان آن‌جاست، بازار ارامنه، كاروانسراي عباسي كه از جمله بناهاي باشكوه و بنام شاه عباس كبير مي‌باشد از ديگر جاهاي مهم محلت نيماورد است. در مدخل كاروانسراي عباسي سنگي است كه به فرمان شاه عباس بزرگ، زشتگاري را كه به پسر بچه‌ها تجاوز مي‌كرد قطعه قطعه كرده‌اند. اين مرد دور از مردمي روزها روي اين سنگ مي‌نشست و هر وقت پسر بچه‌اي زيبا روي مي‌ديد به خوشزباني و ترفند او را مي‌ربود، شب با وي به‌سر مي‌برد و صبحگاهان او را به جايي دور افتاده كه هيچ كس نمي‌توانست جايي را كه شب به‌سر برده بود بيابد رها مي‌كرد. همسايگان چندان كه آن زشتگار را از عمل قبيحش منع كردند سود نبخشيد. ناچار شكايت به شاه بردند. و شاه عباس دستور داد وي را روي همان سنگي كه به قصد فريب دادن پسر بچه‌هاي زيبا- روي، روي آن مي‌نشست قطعه قطعه كنند.
ميان اين محله محوطه بزرگ و پستي است به نام كاروانسراي فيل، و از آن پس كوچه ماه تابان، سپس يك مسجد، مدرسه ميرزا قاضي شيخ الاسلام، كاخ ميرزا ابراهيم چركچي‌باشي واقع است. بعد مسجد حكيم داوود است كه از جمله مساجد بزرگ و باشكوه و زيباي اصفهان است. قريب چهار آرپان‌Arpen 1 زمين را متصرف است، و افزون بر صد و پنجاه اكو خرج بناي آن شده است؛ و اين
______________________________
(1) مساحت آرپان در نقاط مختلف كشور فرانسه متغير بوده و از 31 تا 51 آر تفاوت داشته است.
ص: 1495
آخرين مسجد بزرگي است كه در اصفهان ساخته شده است. زمين اين مسجد قبلا گورستان بوده، و حكيم داوود بزرگ‌ترين پزشكان دربار شاه صفي اول آن را بنا نهاده است. ماجرا اين‌كه وي بر اثر دسايسي كه مي‌كرد مورد بدگماني شاه واقع شد، و چون احساس خطر كرد به هندوستان گريخت در آن‌جا صاحب منصب و نام و نشان شد، دارايي فراوان به چنگ آورد، و در جنگي كه ميان اورنگ‌زيب و برادرانش روي داد به نام عرب خان شركت كرد. شرح مفصل اين واقعه را مرحوم برنيه‌Bernier معروف در يادداشتهاي خود آورده است. باري، حكيم داوود قسمتي از دارايش را به اصفهان براي بستگانش فرستاد تا مسجدي به نام وي بسازند، و سائق او بدين كار شهرت‌جويي يا دوستداراي وطن بود. اما به هر روي پروردگار بر عنايت خود نسبت به وي نيفزود؛ زيرا در هند نيز چنان‌كه عادتش بود به فتنه‌انگيزي پرداخت و سرانجام در آن سرزمين به تيره روزي جان باخت.
از اين مسجد راه به كوچه بابا حسين، و از آن‌جا به كوچه بابا كمالو مي‌رسد كه در آن خانه‌هاي خوب و وسيعي وجود دارد، و از آن جمله است كه عمارت حكيم مسند، ميرزا جلال داماد شاه عباس كبير، و سه بناي بزرگ ديگر كه صاحب هر سه محمد باقر نام دارند، و اين هر سه از دانشمندان زمان خود به شمار مي‌روند.
نخستين كه محمد باقر خراساني ناميده مي‌شود رئيس مدرسه عبد الله يكي از معروف‌ترين و مهم‌ترين مدارس اصفهان مي‌باشد. وي داناترين و متبحرترين دانشمندان عصر خويش مي‌باشد؛ بر الّهيات تسلّط كامل دارد، و به حق صاحب درجه اجتهاد و جانشين امام است. دومين محمد باقر يزدي است. در يزد به دنيا آمده و داناترين علماي رياضي كشور است. سومين محمد باقر منجم باشي شاه، و خانه‌اش وصل به باغ بابا حسين پينه‌دوز مي‌باشد كه اين داستان درباره او بر سر زبانهاست: روزي زن بابا حسين پينه‌دوز كنار جويي كه نزديك دكان شوهرش بود لباس مي‌شست. در اثناي كار ديد كه ناگهان آب جوي از جريان بازايستاد.
پنداشت كه جائي از قنات فروريخته و جلو آب را بسته است. فورا شوهرش را به ياري طلبيد تا جلو آب را باز كند. پينه‌دوز آمد، داخل كاريز شد، و همين كه دستهايش را براي برداشتن گلهاي جلو آب در جوي فروبرد مشتي مسكوك زر
ص: 1496
به چنگش آمد، و از يافتن آنها سخت در شگفت شد. آن سكه‌ها از جمله چهار كوزه آگنده از طلا بود كه شكسته شده بود. پينه‌دوز و زنش همه آن سكه‌ها را در چند بار به كلبه خود منتقل كردند و با اندكي از آنها هرچه مي‌توانستند، از جمله اين باغ را خريدند.
بسي برنيامد كه وفور نعمت و بسياري دارايي پيوند زناشويي آن دو را سست كرد. با هم به جنگ و ستيز پرداختند و كارشان از تلخگويي به زد و خورد انجاميد، و زن كه ضعيف‌تر و ناتوان‌تر بود چون تاب پايداري و شكيبايي نداشت از سر خشم نزد كلانتر رفت و ماجرا را بازگفت. كلانتر آن دو را به نام دزدان دارايي شاه به زندان كرد، از آنكه در ايران هر گنجي يافته شود متعلق به پادشاه است. از آن پس وادارشان كرد براي فراهم آوردن اسباب معيشت خود همچنان پينه‌دوزي، و زنش رختشويي كند.
نزديك باغ بابا حسين كه اين داستان را درباره او آوردم باغ ديگري است كه آن را به سبب اين‌كه مزار سلطان ملكشاه در آن است باغ مقبره مي‌گويند. مقبره سلطان ملكشاه ميان نمازخانه سرپوشيده‌ايست كه گنبدي زيبا دارد، و از باغ مقبره تا ميدان شاه فاصله زياد نيست، و ميان اين دو چيزي شايان توجه و قابل گفتن وجود ندارد.
در فاصله ميان دروازه لنبان تا ميدان شاه كه قصد من شرح بناهاي معظم آنست اين عمارات برپاست؛ متصل به دروازه قصر اوغورلوبيگ‌Ougourlubec ديوان بيگي رئيس محاكم حقوقي و جزايي است. بعد از آن گرمابه يهوديان، و سپس جاي نگهداري سگان شكاري شاه و سگبانان است. آن‌گاه كوچه‌هاي متعددي است كه مهم‌ترين آنها كوچه كوزه‌گران، كوچه ادويه فروشان است.
آن‌گاه كوچه صنعتگران كاغذسازي، كوچه مهردار امور جنگي، كوچه اجاره‌كاران‌Fermier و كوچه حكيمباشي سلطان ملكشاه مي‌باشد كه در آن از مال فراواني كه شاه به پاداش معالجت شگفت‌انگيزي به وي بخشيد عمارتي بزرگ و باشكوه برآورد. ماجرا چنين است يك روز كه شاه غذا مي‌خورد استخواني در گلويش فرو رفت كه نه بيرون مي‌آمد و نه پايين مي‌رفت. دردي سخت بر او عارض شد.
پزشكان دربار علاج كردن نتوانستند، و اگر استخوان فورا از گلوي شاه بيرون نمي‌آمد مي‌مرد. همه در اين كار درمانده بودند. در چنان احوال حكيم باشي با بكار
ص: 1497
بردن حيلتي شاه را از مرگ رهاند. توضيح اينكه شاه در آن روز در صحرا ميان چادري بود و پسرش در قسمت ديگر همان خيمه كه پرده‌اي در ميان حايل بود حضور داشت. حكيم باشي بامدادان پگاه در حالي كه شمشيري به دست داشت برافروخته و خشماگين خود را در خيمه شاه افگند، از كنارش گذشت و به عياري خود را بر روي پسر شاه افگند، با وي درآويخت و در آن ميان روده‌اي را كه پر از خون بود و در نهان با خود آورده بود با شمشيرش دريد. خونها سر و بدن شاهزاده را رنگين كرد، و شاه به شنيدن صداي ضجه فرزندش نزد او شد و به ديدن آن منظره وحشت‌انگيز چنان نعره‌اي كشيد كه استخوان به قوّت آن، از گلويش بيرون پريد و از مرگ رست. آن‌گاه ملكشاه به پاداش اين تدبير با تأثير، حكيم باشي را از مال بي‌نياز كرد.
در اين كوچه جز بناهايي كه شرح آنها گذشت عمارت خواجه امين الدين صدر اعظم شاه تهماسب، خانه جارچي باشي، ساختمان ملا آذر كه او نيز قريب سيصد سال پيش مناديگر ملك علي سلطان بود وجود دارد. اين كوچه به مسجد علي بكرك ختم مي‌شود. مزار اسد بن يوحنّا يكي از مجاهدان شيعه در آن‌جاست.
وي شبانگاه چندان كه مي‌توانست پيروان يزيد، دشمنان شيعيان را مي‌كشت و جسدشان را در چاهي مي‌ريخت. سرانجام خود نيز به دست دشمنانش كشته شد.
شيعيان جسدش را در اين مسجد زير سايه درخت انجيري به خاك سپردند.
نوشته‌اند پسر علي بكرك چنان به سختي بيمار شد كه مرگش نزديك رسيد.
شبي كسي را به خواب ديد كه او گفت ميوه اين درخت انجير را به بيمار بدهد تا شفا يابد. علي بكرك چنين كرد. پسرش شفا يافت. وي به شادي و شكرانه بهبود يافتن پسرش، و حرمتگزاري صاحب قبر، اين مسجد بزرگ را ساخت و مستغلاتي بر آن وقف كرد تا از درآمد آن بينوايان اطعام شوند. اين رسم همچنان بجاست و هفته‌اي سه بار به فقيراني كه بدان‌جا مي‌آيند غذا داده مي‌شود.
پس از اين مسجد، راه به كوچه بابا قاسم مي‌رسد. اين كوچه از آن اين نام يافته كه مزار يكي از اوليا در آنست. وي يكي از عابدان و مجاهدان بزرگ و معتقدان راستين اسلام بوده و مردم بر اين باورند اگر در آن محل كسي در حضور قاضي به دروغ گواهي دهد و سوگند به دروغ ياد كند، در دم شكمش پاره مي‌شود، و روده‌هايش بيرون مي‌ريزد.
ص: 1498
اكنون به شرح عمارات محله دردشت مي‌پردازم، و آن را با توصيف يك مناره كهن و قابل توجه كه منار شاخ نام دارد، آغاز مي‌كنم. اين بنا ميان ميداني كه دورش دكانهايي سه پا بلندتر از سطح زمين ساخته‌اند واقع است. محيط منار در روي زمين بيست، و ارتفاعش قريب شصت پاست. از ساروج و آجر ساخته شده، و روي آن از پايين تا بالا از جمجمه جانوران شاخدار وحشي كه شكار شده‌اند پوشيده شده است.
در فاصله سه ربعي طول مناره از سطح زمين يك غلام گردشي ساخته‌اند كه همانند سرستوني است، و شاخهاي جمجمه‌ها حكم طارمي دارد. مي‌گويند اين برج براي بقاي خاطره شكار عظيمي كه يكي از پادشاهان قرون اخير، به عقيده بعضي شاه اسماعيل اول، و به اعتقاد گروهي شاه تهماسب انجام داده ساخته شده است. اين شكار در جشني كه به مناسبت حضور عده‌اي از سفيران كشورهاي بيگانه در پايتخت تشكيل شده صورت پذيرفته است. شكار موصوف در دشت هزار دره، در نزديكي اصفهان انجام يافت. مي‌گويند شكاربانان از فاصله بيست فرسنگي، و از هر سو جانوران را به شكارگاه راندند، و چندان شكار شاخدار افگنده شد كه شاه تصميم كرد به ياد آن از جمجمه حيوانات شكار شده مناره‌اي برآورد. به افسانه آورده‌اند اين مناره طي مدت هفت يا هشت ساعتي كه شكار ادامه داشت ساخته شد، و معمار پس از اين‌كه كار را به پايان رساند نزد شاه آمد و گفت همه جمجمه‌هاي شكارها به كار رفته و ساختمان مناره نيز خاتمه پذيرفته تنها يك سر بزرگ شكار لازم است تا بالاي منار تعبيه شود. شاه كه در آن ساعت سرش از باده گرم بود گفت خيال مي‌كني در اين تنگي فرصت كلّه بزرگي را كه تو مي‌گويي از كجا مي‌توانيم پيدا كنيم. به عقيده من حيواني بزرگ‌تر از تو پيدا نمي‌شود كه كله‌اش مناسب براي اين كار باشد. بايد سر ترا آن‌جا گذاشت. بدين سخن فرمان داد سر معمار را از تن جدا كنند و آن را بر بالاي مناره تعبيه نمايند.
نزديك آن‌جا گوري به ارتفاع سه پا، پوشيده از سنگ وجود دارد كه آن را قبر غزال مي‌گويند. اين گور يكي از اسبان شاه عباس كبير است كه چون بادپا و آتش نعل و پرتوان بود شاه به او علاقه بسيار داشت. اسم اين اسب غزال بود، و غزال نام يكي از انواع آهوان است. غزال اسبي عربي و بي‌مانند بود، و به امپراتور عثماني تعلق داشت.
به شاه عباس گفته بودند كه يال اين اسب مثل ابريشم لطيف است، و به گاه پويه چنان تند مي‌دود كه هيچ كس نمي‌تواند دست و پايش را ببيند. از اين گونه سخنان
ص: 1499
چندان به شاه گفتند كه سخت به داشتن آن مايل شد، و سرانجام آن را بدين ترتيب به دست آورد. شاه دو يا سه بار ملك علي قمي يكي از دزدان معروف را عفو كرده بود، فرمود او را حاضر كنند. چون آمد به او گفت يا بايد اين اسب را بربايد و بياورد يا جان بر سر اين كار نهد. در آن هنگام امپراتور عثماني در قسطنطنيه به سر مي‌برد.
ملك علي به آن‌جا رفت. صدها افسون و نيرنگ به كار برد و چنان خود را صادق و امين نشان داد كه نگهداري و تيمار كردن غزال را به او سپردند. يك روز كه هوا خوب بود ملك علي بر غزال سوار شد، به سرعت و از بي‌راهه خود را به ايران رساند، و غزال را به شاه تقديم كرد.
از آن‌جا در راهي كه به ميدان كهنه مي‌رسد چندين بناي معتبر وجود دارد كه از آن جمله كاخ و گرمابه ميرزا صدر جهان مستوفي الممالك است. مسلمانان مشرق زمين مخصوصا ايرانيان القاب پرمعني و بزرگي براي خود انتخاب مي‌كنند كه برخي تازي و بعضي فارسي است، و اين القاب بيانگر آمال و اميدهاي ايشان مي‌باشد. گفتني است كه اين رسم از عبرانيان به ايرانيان انتقال يافته و به هر صورت اسم و القاب آنان از نام و لقب ما غربيان كه غالبا فاقد معني است بسي بهتر است.
سپس راه به كاخ مشعلدار باشي مي‌رسد كه مسجد و بازارچه‌اي به همين نام كنار آنست. پس از آن كاخ ولي جارچي‌باشي است كه شغلش مهم است، و بعد كاروانسراي درگزيني‌هاست. و درگزين شهري از گرجستان مي‌باشد. سپس كاخ ميرزا كوچك يا شاهزاده كوچك متولّي موقوفات سلطنتي است، و يك حمام و يك بازارچه كه همان جاست به نام اوست. بعد حمام ميرآخر باشي، سراي عباسقلي بيگ مهردار است. اين خانه بر سر چهار راهي است كه دو كوچه يكي كوچه ذو الفقار كه نام شمشير علي است، و ديگري كوچه فريدون طبيب رو به روي آنست. ديگر كوچه‌هاي مهم اين محلّه عبارتند از كوچه فراشباشي، كوچه نقشيان، كوچه ميرزا فصيح كه در هريك اين كوچه‌ها گرمابه‌اي به همين نام است.
از آن پس كوچه كلاه‌دوزان است كه تكيه درويشان در آن‌جا مي‌باشد. اين تكيه در ميان باغي ساخته شده، ديوارهاي آجري مشبك دارد، و چنان است كه از بيرون درون، و بالعكس از داخل خارج آن ديده مي‌شود. تكيه‌ها و خانقاههاي مسلمانان غالبا ديوارهاشان مشبك است. چنين جايگاه‌ها براي رياضت كشيدن و تجرّد و عزلت‌گزيني از ديرهاي ما اروپاييان كه ديوارهايش مانند باروي قلاع جنگي
ص: 1500
بلند است، بسي مناسب‌تر مي‌باشد. ايرانيان دير را تكيه درويشان مي‌نامند، و درويشان آن گروه مردمان وارسته و پشت‌پا به دنيا زده‌اند كه بدون هدف، و بي‌آن‌كه در انديشه سود و زيان باشند از جايي به جايي سفر مي‌كنند، صدقه مي‌طلبند، روزي مي‌خورند، بر نفس خويش فرمانروايند، و بي‌هيچ گونه اجبار به چنين زندگي ادامه مي‌دهند.
معني درست كلمه تكيه كه من آسايشگاه ترجمه كرده‌ام نازبالش است.
قصد ايرانيان از آوردن اين كلمه اينست كه درويشان و رياضت‌كشان را اگر بالشي ميسر شود كه سر بر آن نهند دل خوش مي‌دارند، و هرگز در بند عمارات مجلل و بزرگ و تجملات نمي‌باشند.
نزديك اين خانقاه يا تكيه كاروانسراي قهوه‌چي باشي شاه، و كاروانسراي ميرزا كوچك متولّي موقوفات سلطنتي است كه در صفحات پيش نامش را آورده‌ام.
همچنين در آن نزديكي چهار كاروانسراي ديگر هست كه چون اهميّت چندان ندارند به شرح كردن آنها نمي‌پردازم.
از اين كاروانسرا راه به پاي چنار سوخته مي‌رسد كه تنه چناري بسيار كهن در آن‌جاست و محلّي معروف است، و كنار آن تكيه ديگري است كه آن نيز مكان اجتماع درويشان مي‌باشد. در همان نزديكي كاخ بزرگ ميرزا اسماعيل واقع است و پس از آن محوطه ايست به نام باغ هلو يا شفتالو، زيرا تا هفتاد سال پيش كه هنوز اصفهان جمعيت زياد نداشته در اين محوطه پهناور باغ بزرگي بوده كه درختان هلو و شفتالوي بسيار داشته است. بعدها قسمتي از اين باغ را به ميداني مبدل كرده‌اند كه در يك كنارش گرمابه رختشويان، و در سوي ديگرش مسجد امامقلي خان است. آن سوتر گود ساغري‌سازان، مسجد ملّا زمان، كوچه علي سلطان جارچي باشي، كوچه ملّا حسن شاطرتند دوشاه، كوچه شبروان كه مترادف طرّار ما مي‌باشد، واقع است.
همچنين خانه زين قهوه‌چي در آن‌جاست. اين مرد به سبب كار بسيار زشتي كه انجام مي‌داد سخت رسوا و بدنام بود، و عاقبت نيز بر سر آن كار شرم‌آور كه تقريبا در بعضي جاهاي پايتخت شيوع يافته بود جانش بر باد رفت. اين مرد پست و شرير در سال 1655 يكي از بزرگ‌ترين قهوه‌خانه‌هاي اصفهان را در اختيار داشت. در آن روزگاران همه قهوه خانه‌هاي بزرگ عرضه‌گاه پنج يا شش تن از پسران نورسيده زيبا روي بود، كه با گيسوان آراسته براي جلب خاطر مشتريان مي‌خراميدند و كرشمه مي‌فروختند، و هر
ص: 1501
قهوه‌خانه‌اي كه بچه خوشگل بهتر و بيشتر داشت داراي مشتري فراوان‌تر بود. مقارن آن احوال يك پسر بچه گرجي دوازده ساله كه زيبايي خيره كننده‌اي داشت براي شاه به ارمغان آوردند. قوللرآغاسي رئيس غلامان كه از جمله مقربان شاه و حامي بزرگ زين بدنام و زشتگار بود در حضور شاه درباره مهارت اين قهوه‌چي در كار پرورش پسران نورس و آموختن رقص و طنز و ديگر فنون بزم آرايي به آنان، چندان سخن گفت كه شاه مايل شد پسر نورس و زيباي گرجي را براي آموختن اين هنرها به وي بسپارد.
اما آن ديوسيرت دور از مردمي به جاي هنرآموزي چندان زود و زياد با وي درآميخت كه چون كم سال بود سخت مجروح شد چنان‌كه به هر كس مي‌رسيد از رنج زخمي كه بر او رسيده بود شكايت مي‌كرد و مي‌گفت من از آن شاهم. سرانجام شاه از حال و روزگار پسرك آگاه گشت، و در حالي كه زين قهوه‌چي بر اين گمان بود كه چون شاه غلام بچگان زيباي بسيار دارد آن پسرك را از ياد برده است، به دربار احضار، و چون جرمش آشكار شد شاه دستور فرمود سركلانتر، اين مرد شرير ديو صفت را پاي ديوار كاخ قوللرآقاسي كه كنار رودخانه بود بكشاند، و برابر پنجره كاخ وي شكم او را پاره كند.
سركلانتر به من حكايت كرد كه وقتي مأمورانش قهوه‌چي را براي اجراي حكم درباره وي پاي خانه رئيس غلامان آوردند و دستها و پاهايش را به درخت بستند تا شكمش را پاره كنند، چون از فرمان شاه آگاه نبود به گمان اين‌كه پس از خوردن شلاق رها خواهد شد خطاب به مأموران گفت: شما نمي‌دانيد چه بايد بكنيد؛ بايد مرا به پشت بخوابانيد و پاهايم را به درخت ببنديد، نه اين‌كه دست و پايم را با طناب به درخت ببنديد، و همچنان‌كه سخن مي‌گفت ناگهان چشمش به شمشير يكي از مأموران افتاد كه از نيام بيرون كشيده بود. به ديدن شمشير عريان از بيم بي‌هوش شد.
همان دم شكمش را دريدند و جسدش را يك شبانروز بر جاي نهادند تا مايه عبرت حاميش و ديگران باشد.
مقارن اين احوال مصلحان و خيرانديشان فرصت را غنيمت شمرده و به شاه عرضه داشتند كه جلوه‌گري پسران نوباوه زيباروي در قهوه‌خانه‌ها به منظور تحريك جوانان به شهوتراني بر خلاف دين و مصالح اجتماعي است، و عواقب بسيار بدي به دنبال دارد. از اين رو شاه عباس حضور بچه‌هاي خوشگل را در قهوه‌خانه‌ها و ديگر مجامع عمومي به جدّ منع، و مرتكبين را به مرگ محكوم كرد.
ص: 1502
فرمان شاه در اصفهان كه پايتخت و قلب شاهنشاهي ايران است كاملا رعايت مي‌شود، اما در شهرهاي مجاور مرزهاي شمالي اين رسم منفور، همچنان برقرار است، و من در تبريز و ايروان قهوه‌خانه‌هاي زيادي ديده‌ام كه در آنها پسر بچه‌هاي زيبا چونان زنان روسپي خود را به جوانان عرضه مي‌داشتند. اين كار بد از كشور عثماني همسايه ايران به اين كشور سرايت كرده و ايرانيان از آنان آموخته‌اند، و تركان بيش از ايرانيان به اين عمل زشت و بهيمي مي‌پردازند.
ادامه راه محله دردشت به كوچه باقريان، و از آن‌جا به تختگاه هارون ولايت مي‌رسد، و من شرح آنها را در صفحات پيش آورده‌ام. پس از آن چهار راه گلبار است، و كاخ بزرگ خليفه سلطان داماد و وزير اول دولت شاه عباس بزرگ در اين محلت است؛ و جنب آن كاروانسرا و بازارچه‌اي است به همين نام. كوكنار خانه‌اي نيز در آن‌جاست. كوكنار جوشانده گل خشخاش است كه بعض مردم مخصوصا عمر- پيمودگان و سالخوردگان براي كيف و لذت‌جويي و گاهي به منظور فرو رفتن به عالم خلسه كه نوعي خواب زدگيست مي‌نوشند.
چنان‌كه پيش از اين ياد كرده‌ام تأثير اين جوشانده متناسب با مقدار مصرف آن مي‌باشد.
از اين‌جا مي‌توان ميدان كهنه اصفهان را ديد. بر سر راه و نزديك آن حمام تخت و يك قصر قديمي بسيار بزرگ به نام خانه سگ وجود دارد كه چون از آن ميرشكار بوده اين نام يافته است. اين خانه از آجر به سبك اروپايي ساخته شده، چه در هر يك از چهارگوشه‌اش چند برج عظيم است. شاه عباس بزرگ سالي چند و تا زماني كه كار ساختن قصرش به پايان رسيد در آن سكونت داشت. كاروانسراي علي عطّار، و كاروانسراي كوليها نزديك خانه سگان است. كوليها از نژادي پست، خوارمايه، و شوخگين‌ترين قبايل بشري مي‌باشند و ژنده‌پوش و تنبل و بيكاره‌اند. در منجلاب كثافت زندگي مي‌كنند و همانند بوهميايي‌هاي‌Bohemiens اروپاييان مي‌باشند.
عده‌شان قريب هزار نفر مرد و زن است كه در دور افتاده‌ترين محلات بيرون شهر به طور پراگنده زندگي مي‌كنند. آنان تن به كار نمي‌دهند. روزها از بامداد تا شامگاه بدن خويش را به آفتاب مي‌سپارند، و شب هنگام براي رفع گرسنگي به سرقت ميوه و ديگر مواد خوراكي مي‌پردازند، اما زنان آنان غربال درست مي‌كنند و از موهاي يال و دم اسب برخي چيزها مي‌سازند. كوليها به هيچ دين و آيين و رسم و قاعده‌اي پاي‌بند
ص: 1503
نمي‌باشند؛ مانند حيوانات به هم مي‌آميزند و محرم و نامحرم و خويش و بيگانه نمي‌شناسند، و اگر درباره مناسبات خانوادگي و زناشويي يا امور قضايي از آنان پرسشي شود جواب گفتن نمي‌توانند. محققان برآنند كه كوليان از زمان حضرت ابراهيم پديد آمده‌اند، و از آغاز پيدايي بدين‌سان زيسته‌اند. ملّايان ايراني درباره ظهور كوليان مي‌گويند هنگامي كه ابراهيم از پرستش آتش روي برتافت نمرود پادشاه آن زمان خواست به مكافات اين گناه وي را در آتش بسوزاند، اما وقتي وي را روي پشته بزرگ هيمه نهادند و افروختند آتش به ابراهيم درنگرفت، و به وي آسيب نرساند.
نمرود سخت در شگفت ماند و سبب آن را از عالمان ديني دربار خود پرسيد. آنان گفتند بالاي توده هيزم فرشته‌ايست كه او را از سوختن نگهباني مي‌كند. نمرود پرسيد براي راندن و دور كردن اين فرشته چه بايد كرد. آن عالمان گمراه و دروغگو گفتند براي دور كردن فرشته تنها چاره اينست كه در برابر اين فرشته شنيع‌ترين عمل انجام پذيرد و اين عمل با زنا كردن برادري به نام «كو» با خواهرش «لي» صورت گرفت و از پيوند اين دو طايفه كولي پديد آمده است؛ و چنانكه گفتم اصطلاحا به هر فرد بيكار و دزد و بي‌دين و عاري از فضايل مردمي كولي مي‌گويند. كوليان را غربتي يا قبايلي نيز مي‌نامند و اين هر دو در فقه اللغه ايشان به معناي افعال شنيع و نكوهيده مخالف طبيعت مي‌باشد كه بسيار نفرت‌انگيز و مذموم است.
در طول ميدان كهنه چند كوكنارخانه وجود دارد، و مناره‌اي قديمي نيز ديده مي‌شود كه مناره خواجه عالم نام دارد. و كاخ شاهي اصفهان سابقا در كنار آن بوده است، اما به مرور زمان چنان ويران گشته كه اكنون آثارش به سختي ديده مي‌شود. از آن پس نقاره‌خانه قديمي است كه چنانچه پيش از اين آورده‌ام هنگام غروب آفتاب، همچنين به وقت دميدن خورشيد در آن نقاره مي‌نواختند، و اكنون در نقاره‌خانه ميدان شاه نقاره مي‌نوازند.
از آن پس يك حمام، كاروانسرايي به نام كاروانسراي كوزه‌گران، مدرسه تهماسب، بازار ساغري‌سازان واقع است. در اين بازار انواع ساغريهاي بسيار خوب به رنگهايي كه در هيچ نقطه دنيا نظير آنها را نمي‌توان يافت مي‌سازند. سپس قيصريه كهنه يا بازار شاه قديم است. اين بازار پيش از آن‌كه شاه عباس كبير در اصفهان بازارها و بناهاي بزرگ و عالي برآورد، و اين شهر را توسعه دهد مركز تجارت و ثروت و آمد و رفت بود. اكنون كاملا ويران، و در آن اصطبلهايي داير شده كه قريب
ص: 1504
صد و بيست تا صد و پنجاه قاطر شاه نگهداري مي‌شود. آن‌سوتر يك گرمابه، يك كاروانسرا، يك مسجد وجود دارد كه همه كمرزرين خوانده مي‌شوند. از آن‌جا راه به كوچه دو برادران مي‌رسد كه كوچه‌اي بدنام است، از آن‌كه ساكنانش جملگي زنان روسپي مي‌باشند. پس از آن كوچه ملّا مؤمن است كه مسجد ملّا نغمه درآنست. از آن پس راه به گود گيوه‌چينان مي‌رسد. اين صنعتگران تخت گيوه را از پارچه‌هاي كهنه‌اي كه در كنار هم به صورتي خاص مي‌چينند و رويه‌اش را با نخ مي‌بافند درست مي‌كنند. گيوه را غالبا ديه‌نشينان به پا مي‌كنند، و دوام آنها سه برابر پاي‌افزارهاي چرمي است. سفرنامه شاردن ج‌4 1504 شهر اصفهان پايتخت ايران ..... ص : 1390
ن كوچه به خانه مير عسس رئيس گزمه‌ها كه شبها حكومت و نگهباني شهر به دست اوست، منتهي مي‌شود. از آن‌جا رو به دروازه طوقچي و دردشت، راه از كوچه‌هاي حكيم شفايي- يعني طبيبي كه شفا مي‌بخشد-، كوچه مربافروشان كه سراي اردستانيها در آن‌جاست، كوچه عطاران، و كوچه محمود شاه كه آخرين آنهاست مي‌گذرد. در اين منطقه كه شهر كهنه نام دارد هيچ نشاني از عمارت عالي و باشكوه نيست. خانه‌ها همه كوچك، پست، چسبيده به‌هم است؛ هيچ يك آنها باغچه و درخت ندارد. هواي اين قسمت شهر خفقان‌آور است؛ ساكنانش همه بينوا و فقيرند و در سخت‌ترين شرايط زندگي مي‌كنند. كوچه‌هاي اين منطقه چنان تنگ و كوتاه و پرپيچ و خم و تو در توست كه گذشتن از آنها بي‌راهنما دشوار است.
ساختمان ديگر شهرهاي عراق عجم كه همزمان با اصفهان قديم بنا شده‌اند همه بدين‌گونه است. زيرا مدّت چهار يا پنج سال كشور ايران همواره در معرض هجوم و غارتگري دشمنان گوناگون بوده، و مردمان ناچار بوده‌اند به هنگام ظهور اين خطرات بزرگ خانه و اسباب زندگي خويش را رها كنند و به كوهها و قلعه‌ها بگريزند.
به تدريج و آهسته آهسته خرابه‌هاي اين منطقه را نوسازي مي‌كنند و خانه‌هاي خوب و وسيع مي‌سازند، باشد كه پس از سپري شدن سالها از شهر كهنه نشان به‌جا نماند.
از دروازه طوقچي و دردشت رو به محلاتي كه هنوز به شرح آنها نپرداخته‌ام نخست راه به قلعه‌اي مي‌رسد كه ايرانيان آن را دژ طبرك مي‌نامند، و متصل به ديوارهاي شمال شهر است. اين قلعه به شكل مربع نامنظم با قطر هزار پاست. از گل ساخته شده، اما روي بيرونش با گچ اندود شده است. ديوارش بلند و كنگره‌دار است. مجهّز به جان‌پناهي بزرگ مي‌باشد، و در هر سويش فاصله به فاصله برجهاي
ص: 1505
مدوّري ساخته شده است. پهناي اين ديوار دوازده تا چهارده پا، و گرداگردش خندقي است كه خاكريزي به پهناي سي پا وجود دارد، و در مجموع قابليّت دفاع از شهر را دارا مي‌باشد. افزون بر اينها اين قلعه ديواري كوتاه‌تر در جلو دارد. ساختمانش كاملا به شيوه قلاع باستاني است؛ با اسلوب بناي دژهاي ما اروپاييان مباينت و تضاد كلي دارد، و رويهم رفته زنداني را مانند است.
هر يك از برجهاي دژنامي جداگانه دارد، و من در اين‌جا فقط نام چهار برج را كه مهم‌تر است مي‌آورم. برج مدخل دژ كه بزرگ‌تر است زنجيرخانه ناميده مي‌شود زيرا ايرانيان بر عموم زندان را چنين مي‌نامند. برج طرف مغرب شاهزاده زهرمار، برج جانب مشرق اركلوArechloue 1، و آن‌كه در جنوب است برج چهل دختران ناميده مي‌شود زيرا عامه برآنند كه ارواح به صورت دختران در آن‌جا ظاهر مي‌شوند و به همين سبب اين برج برخلاف ديگر برجها مسكون نيست، و هيچ كس جرأت ندارد در آن بخوابد. مدخل اين قلعه تنگ و پست و مورب و پانزده پا بالاتر از سطح زمين و رو به شمال است. سردر مدخل مزين به نقش منطقه البروج مي‌باشد، و اين نقشي است كه اصفهان به طالع آن ساخته شده است. براي گذشتن به سمت راست قبلا بايد از دو دروازه شبيه هم عبور كرد. اين قلعه نزديك به سيصد و هفتاد خانه، يك ميدان مشق نظام، يك مسجد، يك حمام، خانه‌اي مخصوص سكونت وزير دارد. همچنين داراي بارويي است كه مهم‌ترين قسمت قلعه را تشكيل مي‌دهد. خانه‌هاي مذكور مسكن سربازان ايراني است كه هر يك از سيصد تا پانصد فرانك حقوق مي‌گيرد. هميشه قريب هزار سرباز در قلعه حضور دارند كه نيمي از آنها هميشه در پادگانند. ميدان مشق قلعه بزرگي است و چهل عراده توپ كه سپاهيان ايران در جنگ با عثمانيها و پرتغاليها به غنيمت گرفته‌اند در آن نگهداري مي‌شود. خانه وزير يا فرمانرواي ميدان كه حاكم ولايت نيز مي‌باشد بزرگ است، اما از زماني كه وي مجبور به اقامت كردن در آن نيست به خوبي نگهداري نمي‌شود.
از هنگامي كه ميدان قلعه و خانه وزير ساخته شد، وزير به سكونت كردن در آن ناچار بود حتي اجازه و جرأت نداشت شبي بيرون آن بخوابد. اما شاه صفي اوّل
______________________________
(1)- ظاهرا جزء اول اين كلمه ارك به معني قلعه و برج و باروست كه در لاتين هم با اندك تفاوت همين گونه تلفظ مي‌شود، و به همين معني است. شايد هم تركي و به معني دلير است.
ص: 1506
وزير را از اقامت كردن در آن‌جا معاف داشت، و رسم سكونت وزير در آن خانه به منظور حفاظت از ميدان صورت نمي‌گرفت، بل‌كه به قصد مراقبت خزانه سلطنتي بود، زيرا گنجينه پادشاه در باروي قلعه جاي دارد، از اين رو آن را ناظر خانه هم مي‌خوانند و جز به ندرت، آن هم با اجازه مخصوص شاه وارد آن نمي‌شوند. كليدهايش نيز به دست چند كس است. يك كليد ناظر دارد كه وزيرش حافظ و عامل آن مي‌باشد.
يك كليد در اختيار وزير شهر اصفهان و يكي در دسترس مسؤول و فرمانده جباخانه كوچك است اين سه مشتركا و با هم در را مهرموم مي‌كنند، و بدون حضور اين سه تن با هم هرگز در گشوده نمي‌شود.
من دو بار امكان تماشاي اين گنجينه بزرگ را يافته‌ام؛ مخصوصا بار دوم، و آن شب روزي بود كه شاه مي‌خواست آنچه را در خزانه وجود داشت به زنان حرم خود نشان دهد. از اين رو مسؤولان گرانبهاترين و زيباترين جواهرات را براي تماشا مرتب كرده بودند. خزانه سه مخزن بزرگ دارد كه هر يك آنها مشتمل بر تالاري مدوّر است كه گنبدي بر فرازش مي‌باشد. غلام گردشهاي چهار گوشه‌اي به بلندي دوپا به پهناي پانزده پا در آنست، و نيز چهار اتاق بزرگ در گوشه‌هاي آن ديده مي‌شود.
در مخزن اول توده‌اي شمشير، خرمني از تفنگهاي فتيله‌اي قديمي و كهنه و كمانهايي با تير وجود داشت. چون هواي ايران خشك و خالي از رطوبت است بيم زنگ زدگي آلات و ادوات فلزي هرگز در ميان نيست. ميان انبوه سلاحها چندين توپ زيبا و جالب ديدم كه بر قنداقهاي خود سوار بودند و برابر ديوار، روي سكوها قرار داشتند. سلاحهاي گرانبهايي چون ادوات زركوب و نقره‌كوب و قلمزده و كنده‌كاري شده مزين به طلا و نقره، و خود و زره و برخي اسلحه زيبا و نفيس اروپايي كه در جريان دو قرن اخير به پادشاهان ايران اهدا شده بود، جملگي در صندوقهاي بزرگي جا داشتند. همچنين در همان مخزن اول چندين ساعت ديواري بزرگ و زيبا و جالب كه طول بعضي آنها به هفت پا مي‌رسيد، افزون بر هزار طپانچه پرقيمت، چندين نوع از بهترين مصنوعات و آثار هنري سراسر جهان از جمله آلمان، ايتاليا، چين، چندين كره جغرافيايي و نجومي، ده‌ها دوربين، و پرده‌هاي نقاشي بسيار عالي كه همه هداياي پادشاهان اروپا، يا شركتهاي اروپايي بود، وجود داشت.
ميان مجموعه سلاحها چندين تفنگ ساخت ايران بود كه جز فنر و لوله جمله اجزاشان پوشيده از طلا، و برخي نيز مزين به ياقوت و زمرد بود همچنين زره‌ها و سپرها
ص: 1507
و خودهايي از پوست گاوميش ديدم كه برخي آراسته به ميخهاي طلا، و بعضي مزين به صفحات ضخيم زر بود. اين‌گونه خودها و سپرها گرچه فقط در برابر ضربت پيكان حفاظت مي‌توانند، چون سبكند در زمان قديم از آنها استفاده مي‌شده است.
سخن را با شرح و وصف شمشيرهايي كه دسته و غلافشان عاج و مرصع به انواع جواهر مي‌باشد، از خنجرها و شمشيرهايي كه قبضه‌شان مرجان يا عقيق و بلور و كهرباست به درازا نمي‌كشانم زيرا اين همه نسبت به چيزهايي كه بعدا به تفصيلشان مي‌پردازم ناچيز و بي‌قدر مي‌نمايند، و شرح محتويات مخزن اول را بدين جا خاتمه مي‌بخشم كه چهار اتاق ديگر واقع در چهار گوشه آگنده از فيروزه است. فيروزه‌هاي خام و ناتراشيده همانند خرمن گندم روي هم انباشته شده، و فيروزه‌هاي تراشيده را در كيسه‌هاي چرمين جا داده‌اند. هر يك اين كيسه‌هاي چرمين پر از فيروزه قريب چهل و پنج تا پنجاه ليور وزن دارد.
در شگفت نبايد ماند كه پادشاه ايران چندين فيروزه را چگونه جمع آورده است. زيرا كشور ايران داراي غني‌ترين معادن فيروزه مي‌باشد. اما عجب دارم كه چرا چندين اجناس ديرياب و گرانبها را از سر بي‌اعتنايي روي هم انباشته‌اند، و به جلوگيري از شكستن و خراب شدنشان جهد نمي‌كنند.
در مخزنهاي ديگر جز از شمشيرهاي بسيار گرانبها آينه‌هاي بزرگ و سنگيني وجود داشت كه يك نفر به بلند كردن يكي از آنها توانا نبود. جلو و عقب اين آينه‌ها طلاكاري، و مزين به انواع جواهر بود. درازاي برخي از اين آينه‌ها از دو تا سه پا در مي‌گذشت، و پوشيده به گونه‌گون جواهر، مخصوصا آراسته به انواع زمرد و ياقوت بود.
همه جور ظرف به بزرگي و گنجايي مختلف، انواع و اقسام بسي چيزها كه هر دسته از هنرهاي ظريف كشوري بود در آن‌جا وجود داشت. اين مجموعه چنان گرانبار از بدايع و نوادر آثار بود كه اگر آنها را به چشم خود نمي‌ديدم هرگز نمي‌توانستم وجود آنها را در ذهن خود تصور كنم، و باورم نمي‌آمد كه ممكن است چندين دارايي و گوهرها در جايي گرد آمده باشد. در هر جعبه و گنجه‌اي كه هر جا مي‌گشودم آن را پر از زنجيرها و قابهاي طلا، دستبندهاي زرين گوهرآگين مي‌ديدم. يك اتاق آگنده از ظروف طلا از بشقابها و سرپوشها و ديگر وسايل، از جمله سطلها و ديگهاي زرّين بود.
برخي از اين ديگها چندان سنگين بود كه يك نفر به سختي آنها را جابه‌جا مي‌كرد.
در يكي از اتاقهاي واقع در يك گوشه مخزن مقدار زيادي ظرف زرين يا ظرفهاي
ص: 1508
طلاي ميناكاري يا جواهرنشان بود. در اتاقهاي ديگر صندوقهاي بزرگي پر از انواع جيقه‌هاي مزين به جواهر مشاهده كردم. چنين مي‌پندارم كه شمارشان در هر كدام از ششصد افزون بود. صندوقهايي پر از خنجرهاي گرانبها و جواهرنشان نيز ديدم. همچنين چند صندوق پر از فيروزه مشاهده كردم. باري چندان چيزهاي نفيس در آن‌جا ديدم كه به زحمت توانستم آنچه را ديده بودم به حافظه بسپارم.
ناظر كه مرا با خود به آن‌جا برده بود و حضور داشت و فرمان مي‌داد به من گفت اگر نفايس يكايك اين صندوقها را ببيني از بسياري شگفتي بر جاي خشك مي‌شوي.
از او پرسيدم بهاي اين همه نفايس چند ميليون است؟ جواب داد: قيمت هر قطعه معلوم شده، اما كسي در بند تعيين بهاي مجموع آنها نبوده است. من در تشخيص ظروف زرين و جواهر نشان، تعيين قيمت طلا آلات و جواهرآلات هرگز خطا و اشتباه نمي‌كنم، و گرچه ميان آن همه جواهر هيچ قطعه نيافتم كه بهايش از پانصد پيستول درگذرد، اما تخمين اين گنجينه عظيم را نمي‌توانم، همين قدر مي‌گويم قيمت آن از ميليونها درمي‌گذرد.
ناظر به من گفت جز اين چهار مخزن چهارده اتاق ديگر آگنده از سلاح وجود دارد. وي سه‌تاي آنها را به من نشان داد. چهارده اتاق مذكور گرد باغي كوچك به سبك خانقاه ميان چهار مخزني كه شرحشان را آوردم واقع است. بين آن همه نفايس چيزهاي نادري ديدم از آن جمله پوست بعضي جانوران، پوست ماري را به من نشان دادند كه بيش از بيست پا درازا و چهار پا پهنا داشت. همچنين در آن‌جا قابي ديدم كه مانند قابهايي كه مسيحيان يونان، تصويرهاي مقدس را در كليساها در آن نگهداري مي‌كنند نقاشي شده بود. به من گفتند كه مسيحيان گرجستان ساليان بسيار پيراهن حضرت عيسي را در آن حفظ مي‌كرده‌اند، بعدها پيراهن را از آن قاب بيرون آورده‌اند و اكنون در خزانه از آن حفاظت مي‌كنند. اما آن را به من نشان ندادند.
لباسهاي تيمور و جانشينان اوليه‌اش را كه به طرز و شيوه تاتارها بود، ديدم. كفشهاي تاتارها با پاي افزارهاي ايرانيان تفاوت دارد. كفشهاي تاتارها نوك تيز، پاشنه‌هاي آنها پهن و كوتاه، و رويشان باز مي‌باشد و چنان است كه فقط روي انگشتانشان را مي‌پوشاند، و سراسر تخت كفششان پوشيده از ميخهايي است كه سر آنها كوتاه مي‌باشد.
ص: 1509
بسيار مايل و مشتاق بودم علم حضرت امام حسين «1» را كه در نظر ايرانيان بسيار مقدس و گرانمايه است ببينم. به ناظر گفتم شنيده‌ام در اين‌جا چنين چيز متبركي نگهداري مي‌شود، مي‌خواهم آن را زيارت كنم. گفت: مگر مي‌خواهي مسلمان شوي؟
و مرادش اين بود كه اين سعادت نصيب افراد غير مسلمان نمي‌شود. گروهي بر اين اعتقادند كه از زمان شيخ صفي گردآوري نفايس اين گنجينه آغاز شده، و برخي ديگر بر اين باورند كه شروع آن مقدم بر دوران شيخ بوده است.
روي هر قطعه از نفايس گنجينه كاغذ كوچكي كه بر آن نام محلي كه آن چيز از آن‌جا به دست آمده، يا چه كسي اهدا كرده، در چه زمان به گنجينه درآمده و بهايش چند است نوشته شده چسبانده‌اند، اما آنچه در كارخانه شاه به دست كارگران ساخته شده داراي اين مشخصات نيست.
من نمي‌توانم باور كنم كه در هيچ نقطه سراسر گيتي اين همه نفايس نادر جمع آمده باشد. ايرانيان بر اين اعتقادند قلعه موصوف را سلجوق پادشاه ايران در سال 1080 بنا نهاده است «2»؛ و نيز مي‌گويند در هيچ زمان دشمن بر اين قلعه دست نيافته و با اين‌كه تيمور لنگ دوبار اصفهان را به تصرف خويش درآورده، به گشودن قلعه موفق نشده است. اين دعوي نادرست مي‌نمايد و قلعه ناگشودني نبوده است.
در سال 1666 سه تن از سواران دلير و بي‌باك دربار وسيله طنابي كه به يك سنگ بزرگ تراشيده انداخته و استوار كرده بودند از برج بلند قلعه بالا رفتند، و با اين كه بيم آن نبود كه هرگز كسي بتواند از درهاي پست و پوشيده از آهن و پنجره‌هاي كوتاه و از درون و بيرون پوشيده از ميله‌هاي آهن مخزن به درون آن راه يابد بدان درآمدند و نفايسي را به سرقت بردند. اگر در خرج كردن از طريق اعتدال بيرون نمي‌شدند، و به اسراف نمي‌گراييدند هرگز دزدي ايشان آشكار نمي‌شد؛ اما بيهوده-
______________________________
(1) حضرت امام حسين، سيد الشهدا پنج شنبه سوم شعبان سال چهارم هجري قمري، برابر 19 دي سال چهارم شمسي مطابق نهم ژانويه 626 در مدينه متولد شد، و روز جمعه دهم محرم 61 هجري قمري برابر 21 مهر 59 خورشيدي مطابق 13 اكتبر 680 در كربلا شهيد شد.
(2) سال 1080 ميلادي مطابق با سال 472 قمري همزمان با پادشاهي سلطان جلال الدين ابو الفتح حسن ملكشاه سلجوقي بود كه از سال 465 تا 485 بر ايران سلطنت كرده است. ملكشاه روز 19 جمادي الاول 447 متولد شد و شب جمعه 15 شوال 485 برابر 23 نوامبر 1092 سي و پنج روز پس از كشته شدن خواجه نظام الملك كه روز پنج شنبه رمضان 485 به دست ابو طاهر حارث اتفاق افتاد درگذشت.
ص: 1510
خرجيشان موجب بدگماني گرديد، و يكي از كمانداران سركلانتر مأمور شد در نهان به تحقيق اين امر بپردازد. چنان روي نمود كه روزي وي كسي را ديد دسته خنجري را كه بيست هزار اكو قيمت داشت و زير پيراهن خود مخفي كرده بود به يك نفر جواهر فروش هندي به هشت هزار اكو فروخت. مرد مظنون را گرفتند و چندان شكنجه كردند كه به سرقت اعتراف، و همدستانش را معرفي كرد. همه را دستگير ساختند، و همه نفايس سرقت شده را پيدا كردند؛ و شاه در اين پيشامد سود بسيار برد زيرا هم نفايس مسروقه را باز يافت و هم خريداران آنها را جريمه كرد. شاه عباس دو تن از سارقان را به حبس ابد محكوم، و در قندهار به زندان كرد. اما دزد سوم را چون حامي متنفذي نداشت پس از پانزده ماه سرگرداني شكم پاره كردند.
اكنون به شرح قسمتهاي شايان توجهي كه حدّ فاصل ميان دروازه دردشت و درون شهر مي‌باشد مي‌پردازم. نخستين بناي در خور يادآوري بازار عربها و مدرسه‌اي به همين نام است، و به دنبال آن بازار و كاروانسراي بواناتيان است كه مركز فروخت ميوه‌هاي خشك و بهترين آب ميوه‌ها مانند آب ليمو و آب انار مي‌باشد، و از آن‌جا به بعد حسينيّه كه يكي از معروف‌ترين بناهاي اصفهان است ساختمان قابل توجهي وجود ندارد.
مسجد عتيق در اين كوي واقع است. اين مسجد پيش از آن‌كه شاه عباس بزرگ مسجد شاه را بنا نهد، بزرگ‌ترين مساجد اصفهان بود. مسلمانان كهن‌ترين و بزرگ‌ترين مساجد هر شهر را مسجد جامع مي‌نامند. مسجد عتيق يا جامع اصفهان بزرگ‌ترين مساجد ايران است و در زميني به مساحت چهار آرپان‌Arpen بنا شده و مربع شكل است. يك گنبد بزرگ و دو گنبد كوچك دارد كه هر كدام در يك گوشه مسجد است. گنبدها مانند تنور، پست و پهن مي‌باشند و مجموعا بر چهل ستون تكيه دارند. قسمت پايين بنا تا ارتفاع هشت پا از صفحات سنگهاي زيباي سماق كه با رگه‌هاي مرمرين منقش و مزين است پوشيده شده، و اين سنگها همانهاست كه شاه عباس به هنگام بناي مسجد شاه بر اين خيال بود كه از جا برگيرد و در ساختن مسجد شاه به كار برد، و من بدين نكته پيش از اين اشاره كرده‌ام.
بالاتر از سنگهاي سماق موصوف، سراسر سطح بيرون و درون بنا با كاشيهاي مينايي رنگ درخشان و باطراوتي پوشيده شده و بر حاشيه ديوارها و گيلوييها آياتي از قرآن كريم و كلمات قصار امامان كتيبه شده است. و مضمون بعض آنها چنين است:
ص: 1511
«به هنگام افسردگي و آزردگي و درماندگي به پروردگار پناه ببريد، و هر زمان با خطر رويارو شديد كار خود را به خدا سپاريد. اگر با قلب صافي و ايمان درست رو به خدا آورديد، و رضا به داده او داديد همه مرادهاي پسنديده شما برآورده مي‌شود.»
«بر سر در بهشت نقش است خسيس طبعان و دورويان در اين جا راه ندارند.» «اقرار به گناه تازه كردن ايمان است.»
«چهار چشمه بهشت جاودان را در چشمه چشمان خود بجوييد، زيرا در آسمانها و در آستان ذات لا يزال اين دو چشمه از چهار عنصر گرامي‌تر و ارجمندتر است.»
قطر گنبد بزرگ افزون بر صد پا، و زير آن محراب است. روياروي گنبد فضاي وسيعي است كه در آن رواقهايي وجود دارد، و جلو آنها طاقهايي است كه بر روي ستونهايي همانند ساختمان گنبد متكي است. استادان و طلاب علوم ديني زير طاقهاي موصوف كه از جلو با دري بسته مي‌شوند گرد مي‌آيند، و به تدريس و تحصيل مي‌پردازند. اين مسجد هفت در و دو مناره دارد. سطح خارجي هر دو مناره با كاشيهاي زيبا مفروش شده است. درهاي اصلي اين مسجد، همچنين گنبدها و مناره‌هايش هر كدام نامي جداگانه دارد، و اغلب به نام باني آنست. زيرا چند تن از پادشاهان بزرگ در ساختمان اين بناي بزرگ شركت داشته‌اند.
نام هر قسمت بنا با خطّ درشت بر پيشاني آن نقش بسته است، و اسم معمار و كارگران اصلي هر قسمت نيز به منظور باقي ماندن نامشان به پاداش خيري كه كرده‌اند با خط و عبارتي ساده‌تر و كوتاه‌تر آمده است. مثلا بر يكي از مناره‌ها چنين نقش شده است: عمل شيخ يوسف بناء.
ايرانيان بر اين اعتقادند كه اين مسجد بسيار قديمي است، و قرنها از بناي آن مي‌گذرد؛ و در بعضي روايات چنين آمده كه امام رضا يكي از دوازده امام كه در قرن چهارم مي‌زيسته «1»، معمولا نماز را زير گنبدي كه گنبد شرقي نام داشته به جا مي‌آورده است.
______________________________
(1) قرن چهارم غلط است زيرا حضرت امام رضا روز پنج شنبه يازدهم ذي قعده سال 148 هجري قمري برابر پنجم دي ماه 144 خورشيدي مطابق 26 دسامبر 765 ميلادي در مدينه متولد شده، و روز سه شنبه آخر صفر 203 برابر 16 شهريور 197 خورشيدي مطابق هفتم سپتامبر 818 رحلت فرموده است.
ص: 1512
گروهي از قدماي اصفهان بر اين اعتقاد بوده‌اند كه باني مسجد جامع اصفهان ملكشاه است و آن را در سال چهار صد هجري ساخته است؛ اما اين گفته درست نيست زيرا بر گنبد شمالي نام شاه منصور، و بر گنبد جنوبي اسم شاه يوسف نقش شده، و اين هر دو پيش از ملكشاه فرمانروا بوده‌اند و ملكشاه آنرا تعمير و ترميم كرده است.
چون در قرون اخير مسجد رو به ويراني نهاده شاه تهماسب و شاه عباس دوم نيز به تعمير آن كوشيده‌اند. مسجد هفت در اصلي دارد، و مردم بر اين باورند هر يك آن هفت در را پادشاهي كه آن در به نام اوست ساخته است. ميان صحن مسجد حوض چهارگوش بزرگي است كه روي آن تختي چوبي كه سه پا بالاتر از سطح آب است قرار داده‌اند، و بيست نفر مي‌توانند به راحتي روي آن نماز بخوانند.
زير يكي از گنبدها حوض بزرگ ديگري ساخته شده، و حوضهاي كوچك ديگري نيز در نقاط مختلف مسجد، مخصوصا كنار غسّالخانه وجود دارد. پيش از اين روزگاران چندين حوض ديگر در اين مسجد وجود داشته كه چون بيم آن در ميان بوده كه بر اثر جريان آب جويها در زير بنا و وجود حوضها شكست و خللي در مسجد به وجود آيد حوضها را به خاك انباشته‌اند.
دو در اصلي مسجد چهار پله از سطح زمين بالاتر است، و وسيله دو دالان نسبتا تنگ به داخل مسجد منتهي مي‌شود. دالان در كتابفروشها داراي اتاقهايي است كه در يكي از آنها وسايل مراسم سوكواري نگهداري مي‌شود. در تابوت خانه از آن اين نام يافته كه چندين تابوت براي انتقال مردگان به گورستان، در آن‌جاست. زيرا در ايران بر خلاف ديگر كشورهاي مشرق زمين هرگز جسد مردگان را با تابوت به خاك نمي‌سپارند، بلكه مرده را هنگام حمل به گورستان در تابوت مي‌گذارند و چون بدان جا رسيدند جسد را كه با كفن پوشيده شده از تابوت بيرون مي‌آورند و به خاك مي‌كنند.
ايرانيان بر اين اعتقادند چون به خاك سپردن مرده با تابوت مانع آن مي‌شود كه جسد زود متلاشي و به خاك مبدل شود خداوند فرموده است كه بي‌تابوت به خاك بسپارند.
در اتاقي ديگر علم‌ها و علائمي نگهداري مي‌شود كه هنگام حمل جنازه به گورستان بر دوش مي‌كشند. يك اتاق نيز جايگاه مخصوص حفاظت سي پاره مجلدات قرآن مي‌باشد كه سي تن طلبه بدان جا مي‌برند. اتاق ديگر چهار چادر نام دارد، زيرا در آن چهار خيمه كوچك نگهداري مي‌شود كه هنگام دفن جسد زنان
ص: 1513
روي قبر بر پا مي‌دارند.
در جانب مغرب، در يكي از تالارهاي زير گنبد موسوم به گنبد معلق صندوقخانه‌هاييست كه در آنها كتابها، چراغها، قاليها و ديگر اثاثه متعلق به مسجد حفاظت مي‌شود، و نزديك آن شبستاني زيرزميني است كه در فصل زمستان در آن‌جا نماز جماعت مي‌خوانند. منبر خطيبان و واعظان زير گنبد بزرگ جا دارد.
زير گنبد موسوم به گنبد درويشان گور محمد تقي پيشنماز اين مسجد در زمان شاه عباس ثاني واقع است. وي مردي وارسته، دل از دنيا بريده، و پرهيزگاري راستين، و خداجويي پاك اعتقاد بوده و مردم به وي ايمان كامل داشته‌اند. وي از غايت صفاي باطن سه ماه پيش از وفاتش در حال تندرستي روز و ساعت مرگش را پيش بيني كرده بود، حتي گفته بود كه يك ساعت پيش از درگذشت وي قاطرش مي‌ميرد و درست چنان روي نمود كه او گفته بود. ناگفته نگذارم كه در يكي از گوشه‌هاي اين مسجد گورستاني است به نام ميدان راست و چپ. در اين ميدان مردگان را به خاك نمي‌سپارند، اما در حجره‌هايش اجسادي را كه بايد به اماكن متبرك انتقال يابند به امانت مي‌گذارند.
وجه تسميه كوي حسينيّه كه مسجد موصوف در آن واقع است از آن مي‌باشد كه خانواده‌اي كه نسبت به حسين بن علي مي‌رسانند از دير زمان در اين محلت سكونت گزيده‌اند. قصرها و كاخها و خانه‌هايي كه افراد اين خاندان ساخته‌اند باشكوه‌ترين بناهاي اين كوي مي‌باشد از جمله در هر يك از چهار گوشه ميدان بزرگ اين كوي قصري ساخته‌اند كه كاخ شمالي آن ويران شده امّا سه قصر ديگر همچنان آبادان و زيباست. در بهترين و بزرگ‌ترين آنها اكنون سنجر ميرزا پادشاه رس‌Res سكونت دارد. وي بر اين دعوي است كه از نسل امام حسين مي‌باشد، و به اعتقاد ايرانيان اين حضرت در مقام امامت، سلطان واقعي جهان است.
ميدان كوچكي جلو اين قصر واقع است، و سردر آن زيباترين و باشكوه‌ترين سردرهاي اين شهر به شمار مي‌آيد هفت پله دارد، و به صحن بسيار وسيع مربع شكلي كه حوضي بزرگ ميان آن ساخته شده منتهي مي‌گردد.
ميان صحن اين قصر گوري برآمده از سنگ به بلندي چهار پا روي پايه‌اي به ارتفاع هيجده شست وجود دارد كه مزار شهشهان سلطان باني اين بناست. وي در زمان پادشاهي شاه عباس بزرگ، سردودمان اين خاندان بوده، و جدّ
ص: 1514
سنجر ميرزا است. شجره‌نامه اين خانواده چنين مي‌نمايد كه شهشهان چهلمين نسل پسري حضرت امام حسين بوده، افزون بر اين، مقام اجتهاد داشته و شيعيان از او تقليد مي‌كرده‌اند، و به اعتقاد تمام حرمتش مي‌نهاده‌اند. اما شاه عباس كبير نه تنها رها نكرد كه وي از شهرت و مقام روحاني و معنوي خويش بهره برگيرد بلكه يك روز در صدد كشتنش برآمد. زيرا اين مرد خداترس و پرهيزگار به آخر نام پسرانش لفظ شاه مي‌افزود، در مثل مي‌گفت حسين شاه، محمد شاه، علي شاه. يك روز كه شاه با همه بزرگان دربارش در جشني شركت داشت، هنگامي كه بر سر سفره نشسته بود شنيد كه نام پسران شهشهان را با متمّم شاه بر زبان مي‌آورند. شاه در خشم شد. سرش را به نشان غضب چندين بار جنباند و گفت: شاه، شاه، شاه، چقدر شاه، از اين همه شاه منظور چيست، فردا پگاه سر كسي را كه اين همه شاه در وجود مي‌آورد خواهم بريد.
سخن خشماگين شاه به سرعت در سراسر پايتخت پراگنده شد. ملايان شهر جملگي فراهم آمدند، و هنگامي كه شاه از مجلس جشن پا بيرون نهاد عمامه از سر برگرفتند، خاك بر سر ريختند و به تضرع و زاري از شاه التماس كردند كه دست به خون اين نژاده مرد پرهيزگار و ديندار و با دانش نيالايد. شاه عباس از ريختن خون شهشهان درگذشت، اما با تحريكاتي كه عليه دارايي شخصي، و موقوفات متصرفي وي به عمل آورد اندك اندك اعتبار و نفوذ آن مرد روحاني و خانواده‌اش كاسته شد، و در زمان سلطنت شاه صفي اول به نهايت سستي كشيد، اما بعدها ستاره بخت اين خانواده اندكي درخشيدن گرفت، زيرا يكي از پسران ارشد اين خانواده شاهزاده- خانمي را به زني گرفت.
آورده‌اند كه اين ميرزاي بزرگ و شاهزاده خاندان حسيني خري زيبا و تيز رفتار داشت كه هر روز سه منزل راه كه معادل پانزده فرسنگ آلماني يا چهل و پنج ميل است، طي مي‌كرد. شاه عباس چندان وصف بادپايي و آتش نعلي اين خر را شنيد كه دلش به داشتن آن مايل شد، و به گمان اينكه ميرزا فرمانش را مي‌پذيرد پيغام داد كه خر را براي او بفرستد. امّا ميرزا جواب داد كه شاه لايق آن نيست كه بر خرمن سوار شود.
از جمله ديگر بناهاي درخور ذكر اين كوي مسجد سنجريه مي‌باشد كه كتيبه سردرش با خط زرين به نام شاه اسماعيل اول نوشته شده و چنين مي‌نمايد كه باني آن همين شاه است، و نيز بنايي كه اكنون اگوستن‌هاAugustin كه يك هيأت مذهبي
ص: 1515
پرتغالي مي‌باشند در آن سكونت دارند. اين، يكي از قصرهاي سلطنتي است كه داراي چند باغ است، و چند حوض دارد كه همه از سنگ مرمر ساخته شده‌اند. در اتاقهاي متعدد زرنگار و لاجوردينش مي‌توانند صد نفر اقامت نمايند. اما اكنون بيشتر آن اتاقها خالي است، زيرا تنها سه يا چهار تن از اگوستنها و هفت يا هشت تن خدمتگرشان در آن ساكنند. در اوايل استقرار اگوستنها در اصفهان عده‌شان نسبتا زياد بود. در آن روزگاران پرتغاليان دارايي و ثروت سرشار داشتند، و غرق نعمت و مال بودند، و چنانكه همه مي‌دانند قسمت بيشتر ثروت از آن روحانيان بود. اگوستنهاي پرتغالي نخستين دسته كشيشان اروپايي هستند كه به ايران آمده‌اند و در اصفهان مستقر شده‌اند.
دن الكسيس دومنسزDon Alexis de menesez اسقف اعظم شهر گوا كه از جمله كشيشان اگوستنها بود، در سال 1598 انتوان دو گوه آAntoin de govaa را كه وي نيز از دسته اگوستنها بود، و بعدا مقام اسقف اعظم سيرن‌Cyrene يافت با تحفه‌هاي لايق و سمت سفارت به دربار شاه عباس كبير فرستاد تا اجازه اقامت دسته اگوستنها را در پايتخت ايران بگيرد. همچنين از شاه تقاضا كرده بود يك نمازخانه و يك خانه در اختيار آنها قرار دهد. در آن روزگاران كشور اسپانيا مالك تاج و تخت پرتغال بود اما طبق شرايط اتحادي كه ميان آن دو بسته شده بود فقط پرتغاليها حقّ اقامت و رفت و آمد به هند شرقي را داشتند، و اسپانيوليها از اين لحاظ محروم بودند. شاه عباس بنابر آنچه قبلا آورده‌ام مايل بود علاقه اروپاييان را نسبت به خود و كشورش جلب كند، و راه رفت و آمد را به رويشان بگشايد. از اين رو درخواست اسقف اعظم را با شادي و شوق پذيرفت و اين خانه را در اختيار فرستادگان وي قرار داد، و هنگامي كه معماران و نقاشان به ترميم و نقاشي و زراندودن نمازخانه آنان مشغول بودند گاه‌گاه خود بدانجا مي‌رفت، و فرمان مي‌داد كه در تعمير و آذين بستن آن هرچه بيشتر بكوشند، و كار را زودتر به پايان برند.
سيمون دو مرئيس‌Simondemoreis سرپرست و بالاترين شخصيتهاي اين گروه، داراي عنوان نماينده پادشاه اسپانيا بود.
آورده‌اند كه شاه عباس علي رغم ميل ملّاي معروف شاه حسينيان كه شرح حالش در صفحات پيش گذشت اين عمارت را در اختيار گروه اگوستنها قرار داد. ملّاي موصوف ضمن ارسال عريضه‌اي از شاه تقاضا كرد اين گروه كافران را از اقامت در آن
ص: 1516
محله و از همسايگي با او منع فرمايد. شاه عريضه ملا را خواند و دور افگند و گفت من مي‌خواهم كه هيأت مبلغان در همين خانه اقامت كنند، و با صداي ناقوس خود همواره ملا را رنجه و معذب بدارند. زيرا شاه عباس بر اين گمان بود كه نواختن ناقوس يكي از مراسم اساسي ديانت مسيحي است؛ و نيز از اين رو موافقت نكرد پرتغاليها در جاي ديگر اقامت كنند كه اين خانه يك فرسنگ از دربار و كوي عيسويان فاصله داشت. از روي ديگر پس از سپري شدن زماني كاپوسنها مكرر از شاه استدعا كردند كه شاه خانه ديگري در اختيار ايشان بگذارد. شاه به آنها وعده مساعد مي‌داد اما هرگز وفا به جا نمي‌آورد. چون آنان دريافتند كه بنا به ميل شاه بايد در همان خانه بمانند از سر ناچاري رضا شدند، و موافق ذوق و سليقه خود به آرايش و تنظيم آن پرداختند؛ و شاه در اين كار با ايشان مساعدت فرمود و هر آنچه به كارشان بود در اختيارشان نهاد.
به من گفته‌اند كه طي مدت چهل سال اين خانه كه اقامتگاه هيأت مبلغان بود داراي فرشهاي زربفت و گرانبهاترين وسايل و اثاثه بود. در آن همواره به روي همگان گشوده بود، و از همه وارد شوندگان به خوبي و گرمي پذيرايي مي‌شده است.
گفتني است كه مسيحيان ساكن مشرق زمين رياكارترين، مزوّرترين و دغلكارترين مسيحيان جهان مي‌باشند، و به مذهب خويش، خاصه به كليساي كاتوليك اعتقاد و دلبستگي حقيقي ندارند. به قصد سور چراني همه عيدها و يكشنبه‌ها به بهانه به جا آوردن قداس و عشاي رباني بدين خانه مي‌آمدند، از آن‌كه هنگام ظهر براي صرف ناهار به گرمي دعوت مي‌شدند. امّا از زماني كه پرتغاليها از مشرق هند رانده شده‌اند، و اگوستنها از سهم درآمدهاي حاصل از آن‌جا محروم مانده‌اند، و مطبخشان سرد گرديده و توانايي اطعام مؤمنان را ندارند، جملگي پراگنده شده‌اند، و گذارشان بدين خانه نمي‌افتد.
اصفهانيان اين گروه مسيحيان منافق و حيله‌گر را آبگوشت گاوي مي‌نامند، از آنكه خورش پرتغاليها همين است؛ و در هند اين گروه رياكار را مسيحيان برنجي نام نهاده‌اند زيرا از زماني كه كشيشان از غذا دادن به آنها عاجز مانده بودند آن مزوران سبحه‌اي را كه به گردن خود آويخته بودند درمي‌آوردند، به كشيشان مي‌دادند و مي‌گفتند: پدرم تو كه نمي‌تواني به ما برنج بدهي پس سبحه‌ات را بگير.
بيرون از كوي حسينيه خانه ميرزا جعفر قاضي است. وي مردي ژرف نگر و
ص: 1517
داناست اما بر اثر دسائس و تحريكات ميرزا محمد تقي پيشنماز مسجد جامع از كار كناره گرفته و خانه‌نشين شده است. پيشنماز موصوف در تظاهر به دينداري و پارسايي چنان استاد است كه به تزوير و ريا خلق را به حمايت خود برانگيخته است. وي هر زمان صاحبان دعاوي، در محضر ميرزا جعفر قاضي حضور مي‌يافتند به سود خود توصيه‌نامه‌هايي به قاضي مي‌نوشت. چون اين كار ادامه يافت قاضي از مداخله پيشنماز به تنگ آمد، و از آن پس به توصيه‌هاي او اعتنا نكرد. پيشنماز چون دريافت كه از آن پس افسون وي در قاضي درنمي‌گيرد و نمي‌تواند در كارش دخالت كند به مخالفت و دشمني قاضي پرداخت، و چندان در اين كار كوشيد كه ميرزا جعفر معزول و خانه‌نشين شد.
آن سوتر خانه ميرزا جعفر مدرسه سهيل، و بعد از آن خانه كلانتر است كه آن را يك نفر كلانتر كه ما فرانسويان‌Prevot des marchand مي‌ناميم، ساخته است.
سپس مسجد آقا نور جولاه است كه در محراب آن يعني جايي كه مسلمانان هنگام گزاردن نماز رو بدان جا مي‌كنند، دو سنگ بزرگ مرمر صيقلي يكي سپيد و ديگري به رنگ يشم نصب شده كه مردم بر اين اعتقادند نقش پاي حضرت علي روي آنست، و از آن بوي عنبر اشهب برمي‌خيزد، و اگر يك مسيحي بگويد كه از آن چنين بويي به شامه من نمي‌رسد با ايمان تمام مي‌گويند چون تو مسيحي هستي رايحه آن را درك نمي‌كني، و اگر به دين اسلام درآيي بوي آن را درمي‌يابي.
به ياد دارم يك روز كه با پررافائل دومانس‌Pere Raphael du Mans رئيس كاپوسنهاي اصفهان درباره اين خرافات و اوهام سخن مي‌گفتم در جوابم گفت: من نيز از اين بيهوده سخنان خنده‌آور و اباطيل بسيار شنيده‌ام. من از اين پاسخ خودداري كردن نتوانستم و به او گفتم: شما نيز در كليساها همين مزخرفات را به مسيحيان تلقين مي‌كنيد.
آقا نورجولاه بافنده فقيري بود كه از بسياري بينوايي به اميد به دست آوردن دارايي به هند سفر كرد، و اتفاق را در آن سرزمين ثروت زياد فراهم آورد، و پس از بازگشتن، اين مسجد بزرگ و باشكوه را ساخت. اين مسجد دو در دارد كه يكي به سوي خانه ميرزا تقي قورچي باشي و ديگري به كوچه اسماعيل بيگ، مستوفي الممالك سابق باز مي‌شود. در اين كوچه كاخي است به همين نام و در آخر
ص: 1518
همين كوچه گرمابه‌اي به نام حمام كربلايي عنايت. وي مردي تيزهوش، حاضر- جواب، بذله گو و دلقك شاه عباس بزرگ بوده است.
از آن‌جا راه به كوچه صباغان ادامه مي‌يابد، و به گرمابه ملا شمس، و حمام جوجي مي‌رسد. از آن پس كوچه يهوديان در دشت است كه خانه يكي از كشتي گيران معروف در آن‌جاست. اين كشتي گير چندان به زور و آوازه خود مي‌نازيد كه شبها وارد خانه مردم مي‌شد. به فرمان شاه عباس دوم او را گرفتند و شكمش را پاره كردند.
ديگر كوچه‌هاي مهم اين محله كوچه سنگتراشان حلقه‌هاي سنگ مرمر است.
اين حلقه‌ها را كمان كشها به شست خود مي‌كنند تا بيشتر و بهتر كمان را بكشند. ديگر كوچه حمام وزير، و كوچه جمالوست كه مزار يكي از مقدسان گمنام در آن است، و ديگر كوچه شمس زمين عالم است كه به نام داراترين افراد اين محله مي‌باشد. خانه و مسجد مفتي در اين كوچه است. مفتي در ايران قاضي القضات مسلمانان مي‌باشد، اما در عثماني مقام و مرتبتي بالاتر دارد. خانه مير عسس يا ميرشب و زندانش در همين كوچه است. مسؤوليّت حفاظت شهر به هنگام شب، و نيز رسيدگي به حوادث شبانه با اوست.
بيرون از اين كوچه، در طرف چپ كوچه آقا جمالو واقع است. در اين كوچه مدرسه بزرگي است كه سردر آن با دو مناره بلند تزيين يافته، همچنين كاخي زيبا به نام زمان براهي كه از جمله بزرگ‌ترين كاخهاي شهر مي‌باشد در اين كوچه واقع است. مي‌گويند خوشگل‌ترين و فريباترين و هوس‌انگيزترين روسپيان در اين كوچه سكونت دارند.
از محله وسيع دردشت فقط دو قسمت باقي مانده كه بايد به شرح آنها بپردازم. آن قسمت اين محله كه بر سر راه دروازه دردشت به دروازه عباسي است جوباره نام دارد، و نام بخش ديگر بولاغي است. كوچه‌هاي مهّم قسمت اول يكي كوچه شور است كه گرمابه‌اي به همين نام در آنست، و ديگر كوچه چهل دختران، كوچه جاويد، كوچه شيشه‌گران، كوچه شيخ بهاء الدين محمد مؤلف جامع عباسي كه مختصر فقه و شرايع دين مي‌باشد، و قصر او نيز در همين كوچه است؛ و در همين كوچه دو حمام نيز هست كه گرمابه بزرگ‌تر حمام شيخ نام دارد. از آن پس كوچه آقا شير علي است كه در آن يك گرمابه، يك مسجد و يك كاروانسرا به همين نام است. و مدرسه ديگري نيز به نام وزير موقوفات كه مراد از آن دارايي و مستغلات امور
ص: 1519
مذهبي است در آن واقع است. همچنين دو كاروانسراي باشكوه و رفيع در آنست كه يكي از آن دو كاروانسراي قالي بافان نام دارد.
در آن سوي اين كوچه‌ها راه به كوچه درازي مي‌رسد كه آن را كوچه مأموران مي‌نامند، و به باغ بزرگي موسوم به باغ وزير پايان مي‌پذيرد. بالاتر، كوچه نواست كه جواهر فروش دولتمندي به نام حاج فتاح مرواريد فروش كاخي عالي و باشكوه در آن ساخته است. نظم و ترتيب خدمتگران اين خانه و اثاثه و تجملات آن كم از قصور اكابر دولت نيست. از آن طرف دروازه عباسي راه از چندين كوچه مي‌گذرد كه در هر يك مانند ديگر كوچه‌هاي شهر گرمابه‌ها و كاروانسراها وجود دارد، و در يكي از آنها دو كاخ مجلل است كه يكي از آن دو متعلق به آقا زمان وزير گيلان مي‌باشد.
محله بولاغي از آن اين نام يافته كه قصري بدين نام در آنست. شاه غالبا سفيران بيگانه را در آن منزل مي‌دهد. نزديك آن كاخ مجلّل ديگري است به نام قصر حبيب مجتهد؛ و مجتهد نام امام جانشين پيغمبر است، و داعيه وي همانند داعيه پاپ مي‌باشد.
تعليمات ديني ايرانيان مشعر بر آنست كه مجتهد بايد به حدّ اعلي واجد اين سه شرط باشد: علم وافر، رياضت در زندگي، صفتهاي نيكو.
آنچه در اين كوچه قابل توجّه مي‌نمايد كوچه سنگتراشان است كه هم زيبا و هم طولاني است. مسجد معروف زين العابدين يكي از ائمه دوازده‌گانه «1» در اين كوچه واقع است. محوطه بزرگي اين مسجد را فرا گرفته و چنين مي‌نمايد كه مسجد در ميان جنگلي انبوه بنا شده است. همچنين اين مسجد داراي چند حوض مي‌باشد. قبرستان جمالو كه قديم‌ترين و بزرگ‌ترين قبرستانهاي شهر مي‌باشد نيز در اين بخش واقع است.
در سال 1645 به وقتي يك گوشه اين قبرستان كهنه را مي‌كندند سنگي مرمر از زير خاك بيرون آمد كه نام شيخ ابو الفتوح بر آن حك بود. مردم بر اين گمان شدند كه اين سنگ گور شيخ ابو الفتوح رازي است كه قرآن را به زبان فارسي تفسير كرده، و آن در نظر عموم ايرانيان مقدس است. از همان روز، در آن‌جا كه سنگ پيدا شده بود قبري
______________________________
(1) حضرت ابو محمد زين العابدين امام چهارم شيعيان روز يك شنبه پنجم شعبان 38 هجري برابر 17 دي ماه 37 خورشيدي مطابق هفتم ژانويه 659 در مدينه متولد شد، و روز شنبه 12 محرم 95 قمري برابر 15 مهر 92 شمسي، مطابق هفتم اكتبر 713 در مدينه وفات يافت.
ص: 1520
بر پا داشتند وزان پس در آن‌جا مسجدي ساختند، و آن را با اهداي نذورات آراستند.
اما ديري نپاييد همان كسان كه آن گور را ساختند و مسجد را برآوردند هر دو را ويران ساختند. زيرا يك ملّا كه من وي را ديده‌ام و مير لوحي نام داشت، و واعظي روشن بين و دانا بود، و گاهي در ميدان وعظ و خطابت مي‌كرد ساختن مسجد را در آن جا تخطئه كرد، و به استناد مندرجات تواريخ و روايات مسلم ثابت نمود كه قبر شيخ ابو الفتوح رازي مفسر قرآن مجيد در ري است، و اين شيخ ابو الفتوح يك نفر سني از مردم عثماني، و دشمن سرسخت ائمه اطهار بوده است. مير لوحي با ايراد اين سخنان چنان مردم را به اين حقيقت متقاعد كرد كه روز بعد افزون بر دو هزار نفر به ويران كردن مسجد و گور او پرداختند و با خاك برابر ساختند، و من ديدم كه آن‌جا را تبديل به مبال كرده بودند؛ و با توجه بدين موضوع مي‌توان دريافت كه جامعه روحانيت اسلام نسبت به مقررات كليساي كاتوليك چقدر به پيروان خود آزادي انديشه و عمل مي‌دهند. زيرا واتيكان هرگز به پيروان خود اجازه نمي‌دهد كه درباره كليسا و شعائر مذهبي به مطالعه و تفكّر بپردازند.
شرح و تفصيل همه عمارات و بناهاي داخل شهر به سرآمد، اكنون بايد به توصيف و تعريف ساختمانها و مستغلات حومه كه وسعتش بيش از عمارات درون شهر است بپردازم؛ و آن را با شرح و وصف خيابان زيبا و مشجري كه مي‌توان آن را گردشگاه عمومي مردمان ناميد شروع مي‌كنم. اين خيابان زيباترين خيابانهاي درختناكي است كه به عمر خود ديده يا وصف آن را شنيده‌ام. تصوير آن زيبايي و شكوهش را مي‌نمايد و آنچه را كه عكس از وصفش عاجز است مي‌گويم. طول اين خيابان سه هزار و دويست و پهنايش صد و ده پاست. لبه‌هاي جويي كه در تمام طول خيابان كشيده شده و در آن آب روان است با سنگهاي تراشيده آرايش يافته و نه شست بالاتر از سطح زمين تعبيه شده است؛ و دو طرف جنوبي چندان عريض است كه از هر جانب دو تن اسب سوار به راحتي گذشتن مي‌توانند. عرض سنگهاي لبه حوضها نيز همچند پهناي سنگهاي كناره جوي مي‌باشند. ارتفاع قسمت سنگفرش بين درختان و ديوار خيابان برابر بلندي گذرگاههاي دو طرف جوي مي‌باشد، اما عرض آن بيشتر است. در هر طرف اين خيابان زيبا و خوش منظر باغهاي بزرگ و فرح‌انگيزي است كه در هر يك دو عمارت كلاه فرنگي ساخته شده. بناي بزرگ‌تر داراي تالاري است كه همه جوانبش باز است، و در هر گوشه‌اش اتاقها و صندوقخانه‌هايي بنا گرديده و
ص: 1521
مجموع ساختمان در ميان باغ است. كلاه فرنگي ديگر بر روي مدخل باغ ساخته شده، جلو و دو پهلويش باز است، تا بتوان از هر طرف رفت و آمد رهگذران را مشاهده كرد.
طرز ساختمان كلاه فرنگيهاي همه باغها با هم متفاوت است. اما وسعت همه يكسان است، و داخل همه با نقاشيهاي دلپذير، و زرنگاريهاي زيبا و نقوش لاجوردين ديده پسند آرايش يافته است. ديوار باغها اغلب مشبك مي‌باشد، و به چشم بسان خشتهايي كه براي خشك شدن چيده شده باشد مي‌نمايند و بدين گونه درون باغها به خوبي از بيرون ديده مي‌شود. حوضهايي كه در تمام طول خيابان در وسط ساخته شده‌اند، از نظر اندازه و شكل تفاوت دارند و چون كف خيابان در تمام طول آن هم- سطح نيست، عكس همه حوضها در تصوير ديده نمي‌شود. سطح اين خيابان در آن سوي رود بلندتر، و در اين طرف رود كمي پست‌تر مي‌باشد، و بدين سان هم در رفتن و هم در برگشتن مي‌توان حوضها و فواره‌ها و آبشارها را كه به راستي بسي زيبا و خوش منظر و رؤياآفرين مي‌باشند مشاهده كرد، و اگر تمام طول خيابان هم كف و كاملا يك نواخت بود اين مناظر بهجت‌انگيز و دلفريب در همه جا ديده مي‌شد. اين نيز گفتني است كه طول خيابان در آن طرف رودخانه از اين طرف بيشتر است.
ميان بيشتر كوچه‌هايي كه از دو طرف اين خيابان را قطع مي‌كنند جويهاي آب روان است، و در دو طرف كوچه‌ها درختان بلند و سايه ور چنار مشاهده مي‌شود.
يك رديف اين درختها نزديك ديوار خانه‌ها و رديف ديگر كنار جوي است. اين خيابان به عمارت مخصوص تفريح شاه منتهي مي‌شود كه از بسياري بزرگي آن را هزار جريب مي‌گويند، و در صفحات آتي به شرح آن مي‌پردازم. در اوّل اين خيابان دلپسند و باشكوه كلاه فرنگي مربع شكل بزرگ و بلندي است كه برابر عمارت هزار جريب واقع است، و اين دو عمارت يكي در اول خيابان، و ديگري در انتهاي آنست. اين بناي مجلّل سه طبقه است، و چون در سمت عقب و طرف چپ به حرمسرا محدود مي‌گردد در و پنجره ندارد. در دو طرف ديگر پنجره‌هايي است كه از داخل به بيرون مي‌توان نگريست، اما از بيرون چيزي در داخل ديده نمي‌شود. روي اين پنجره‌ها را به طرزي بديع و زيبا زرنگار و نقاشي كرده‌اند. اين كلاه فرنگي زيبا و باشكوه را شاه عباس كبير از آن بدين صورت ساخته تا زنان حرم اگر خواهند بتوانند مناظري چون ورود سفيران را به باغ، و گردش درباريان را در آن‌جا تماشا كنند، امّا پس از مدتي تعصّب و حسد در دل پادشاه فزوني گرفت زيرا نه تنها زنان را بنا به رسم قديم از ديدار